شعر بهار | محمدرضا شفیعی کدکنی
شعر
بهار
نوشتهی محمد رضا شفیعی کدکنی
به دوگونه میتوان در باب شعر بهار و هر شاعری سخن گفت.یکی آنکه برخورد او را با ارزشهای مختلف حیات مورد نقد و نظر قرار دهیم و در این راه پست و بلند اندیشه و حدود شناخت او را از این مفاهیم و ارزشها بررسی کنیم و از انسجام فکری یا تناقضها و ناهمخوانی دورنمایههای شعری او بحث کنیم و اگر بتوانیم رابطهی این زمینه ها را با مسائل طبقاتی عصر او و مسائلی که در اعماق جامعه جریان داشته نشان دهیم و مثلا ببینیم وی چه نوع برداشتی از مفهوم وطن یا آزادی و عدالت یا خدا و زیبائی یا هر یک از مفاهیم ارزشی و اندیشه های محوری روزگار خویش داشته است. راه دیگر این است که ببنیم در قلمرو و خلاقیتهای هنری ، حدود ابداع و یا درجهی تقلید او تا کجاهاست و آبشخور ذوقی او در سنت ادبی زبان فارسی ، بیشتر از چه دوره هایی و در شعر چه شاعرانی است و در زمینهی هرکدام از عناصر سازندهی شعر از قبیل زبان و تصویر و موسیقی و طرح و انگاره تا کجاها نوآور است و تا کجاها گرفتار تقلید.
هرکدام از این دو نوع نقد و نظر نیازمند مقدمات و اصولی است که بدون آنها هر نوع بحثی ، یکطرفه و ژورنالیستی و خطابی خواهد بود و از حد نوعی سرگرمی فراتر نخواهد رفت.
در باب شعر بهار ، در این لحظه ، بنا به دلایلی که مجال گفتنش نیست ، از بحث تفصیلی و استدلالی پرهیز دارم و حتی از مراجعه به دیوان او-که هم اکنون در قفسهی کتابهایم و در برابر چشم من قرار دارد- بعمد خودداری میکنم ، فقط در حد برآوردن درخواست مدیر آینده ، بعضی اعتقادهای شخصی خودم را در باب شعر بهار ، در اینجا یادداشت میکنم زیرا معتقدم هرگونه بحث استدلالی نیازمند تبیین مقدماتی است وگرنه اظهار نظرها جنبهی تأثری محض خواهد داشت و در آن آنگونه نقد و نظرها ، ذوق و سلیقهی هیچکس را بر ذوق و سلیقهی دیگری رجحان نیست. حتی یک فرد معین هم با گذشت زمان و در شرایط روحی متفاوت یک نوع ذوق و سلیقه ندارد.
بنده در این مطالعات محدودی که در شعر فارسی داشته ام از دوران کودکی و نوجوانی تا اکنون ، بارها سلیقه ام عوض شده است و همیشه تصورم بر این بوده است که این دیگر آخرین برداشت درست از حقیقت شعر است و شناخت های قبلی بی اساس بوده است و باز دیده ام که پس از گذشت سالی چند و گاه ماهی چند ، در بسیاری از مسائل مربوط به شعر بیش وکم سلیقه ام دگرگونی پذیرفته است. همین تحولات اجتماعی ایران عقیدهی بنده را در باب شعر مشروطیت ، اگر نگویم از بنیاد، در بسیاری از مبانی ، دگرگون کرد. بسیاری از بدیهیات اولیه ام مورد تردید قرار گرفت و بسیاری از احتمالات صورت یقین پذیرفت و در این لحظه هیچ تردیدی ندارم که اگر عمری باشد ، باز هم سلیقه ام دگرگونی خواهد پذیرفت.
با تمام این تفاصیل و با پذیرفتن این اصل که سلیقه ها-یا دستکم سلیقهی امثال بنده-با گذشت زمان و آموختن تجارب هنری تازه و دیدن نمونه های شعری مختلف ، تحول میپذیرد. هروقت به تاریخ هزار و دویست سالهی شعر فارسی دری نگاه کرده ام یک اصل همیشه بعنوان اصل ثابت برایم مسلم بوده است و آن اینکه داوری معاصران یک شاعر در باب او ، هیچگاه داوری درستی نیست باید غبار رقابتها و دوستیها و دشمنیها فرو نشیند و آنگاه داوری نزدیک به حقیقت از سوی فرد یا افرادی اظهار شود و یک اصل دیگر نیز برای من همیشه مسلم بوده است و آن اینکه برای داوری در باب یک شاعر هیچکس آخرین داور نخواهد بود هرقدر موازین و اصول نقد شعر او ، دقیق و استوار باشد.
در روزگار ما هنوز ادیبان و شاعرانی از نسل بهار یا نزدیک به نسل او باقی اند که داوری آنها ، در باب او ، آمیخته به اغراض شخصی است و من این نکته را بارها آزموده ام ، چه در نوشته های آنان و چه در گفتگوهای خصوصی من با آنان. ولی این غبار اغراض ، در نسل ما ، که دوران کودکیش مصادف با مرگ بهار بوده است ، به هیچ روی وجود ندارد و شائبهی غرضهایی از آن دست ، در مورد این نسل ، تصورش معقول نیست. بنابراین داوری من در باب بهار ممکن است بر خطا باشد ولی شائبهی غرض در آن وجود ندارد.
اگر به تذکره ها و جنگهایی که در طول تاریخ شعر فارسی فراهم آمده است نگاه کنیم یک نکتهی قابل ملاحظه در تمام آنها وجود دارد و آن این است که هر سفینه سازی ، بیشتر از معاصران خویش انتخاب کرده(و در غالب موارد از میان معاصران هم، خودش و دوستان و خانواده اش را بیشتر برگزیده.) و در هر دورهای یک یا چند شاعر بر سلیقهی معاصرانشان حاکم بوده اند ولی پس از گذشت یک یا چند نسل ، این فرمانروایان مطلق به کلی فراموش شده اند و یا چند شعری از آنان را پسند عمومی مردم اهل ادب پذیرفته و باقی را بفراموشی سپرده است و باز نسل دیگری آمده است و یک یا چند در آن کوشیده است که ذوق و سلیقهی خویش را با ارائهی نمونه هایی بر نسلهای بعد تحمیل کند و ناکام ، همان سرنوشت نسل قبل به سراغش آمده و جز چند نمونه ای-و گاه هیچ نمونه ای-از پسندهایش ، بقیه فراموش شده اند و این بسیار طبیعی است ؛ اگر جز این میبود مفهوم نبوغ ادبی و چهره های استثنایی تاریخ ادب ، از قاطعیت خویش میافتاد و مسأله ای قراردادی و تحمیلی میشد و دیگر فردوسی و حافظ و سعدی و نظامی و خیام و مولوی مجبور بودند جای خود را به بدر جاجرمی و فرید احول (اگر ذوق و سلیقهء محمد بن بدر جاجرمی صاحب مونس الاحرار ملاک بود) و یا به کاتبی نیشابوری صاحب قصیدهی «شتر حجره» (اگر ذوق و سلیقهء صاحب بدایع الوقایع و معاصرانش ملاک بود) بدهند. و در همین دورهی نسبتا کوتاه تجارب خودم نیز بارها شاهد طلوع و غروب شعرایی بودهام که مطبوعات یا سفینه ها را از شعر خویش انباشته اند و بعد از چند سالی ، جز یکی دو شعرشان ، در صورتی که خیلی موفق بوده اند ، بقیه به فراموشی سپرده شده است و این مسأله ، امروز ، برای بنده یکی ملاک های اصلی در باب سرنوشت یک شعر یا یک شاعر است که یک شاعر چه مقدار از شعر او در حافظهی نسلهای پی در پی بعد از او جای بگیرد و باقی بماند.
هر نسلی ، بیشتر ، شعر نسل خود را در حافظه دارد ولی اگر شاعری که از اوج دوران شاعریش تا امروز پنج شش نسل گذشته (نسل را با فاصلهی ده سال تا دوازده سال به کار میبرم نه با اصطلاح علمای انساب.)در ذهن و ضمیر تمام نسلها به یک اندازه یا بطور مستمر ، شعرهایش حکومت کرده باشد ، میتوان پذیرفت که شخصیت طبیعی خویش را در تاریخ ادبیات عصر ما به دست آورده است و از خطر فراموشی مطلق رسته است.
من معتقدم که شعر بهار و شعر ایرج از روزگار عرضه شدن تا امروز ، همهی نسلها را تسخیر کرده است و در آینده نیز بیش وکم ، حضور و استمرار خود را در حافظهی نسلهای مختلف حفظ خواهد کرد. ولی چنین تضمینی را در باب قاآنی یا یغما یا از شعرای مشروطیت ادیب الممالک و سید اشرف و از شعرای نسل های بعد(خودتان مثال بزنید)نمیتوانیم بدهیم ، در صورتی که اینان هرکدام در عصر خویش طرفدارانی داشته اند و بعضی از اهل ادب در حق آنان حتی عقایدی افراطی نیز ممکن است ابراز کرده باشند. بگذارید ، اول ، در بافت تاریخی عصر بهار ، نگاهی کنیم به موقعیت او. شعر بهار ، چنانکه جای دیگر هم اشاره کردهام ، در مرکز شعر مشروطیت قرار دارد ، و تمایز او از اقرانش (ادیب پیشاوری ، ادیب الممالک ،دهخدا ، سید اشرف ، عارف ، عشقی ، و ایرج) درین است که پس از دورهی مشروطیت نیز ادامه یافته و قریب سه دههی دیگر را نیز شامل است ، یعنی تمام دورهی بیست سالهی رضا شاه و نزدیک به یک دهه پس از سقوط او . و این سی سال بهترین سال های شاعری اوست و از نوادر حوادث تاریخ شعر فارسی در قرن اخیر(و شاید هم تمام قرون.) اینکه شعر بهار تا آخرین روزهای حیاتش همواره رد اوج زندگی و پیوند با نبض جامعه بوده و هرگز به ابتذال و سستی و تکرار-که از ویژگی های دیگران در سنین کهولت و پیری است- گرفتار نشده است (نگاه کنید به«هدیهء باکو»، «لاله خونین کفن از خاک سرآورده برون» و «جغد جنگ» و...) و حال آنکه غالب معاصران پس از یک دورهی کوتاه شهرت ، کارشان گاه به ابتذال عجیبی میکشد و هیچ کدامشان حاضر نیستند که این حقیقت را بپذیرند و اصرار دارند که آن روزها آن نوع شعر ضرورت داشت و این روزها این نوع شعر(نمونه هایش را خودتان نام ببرید).
در همین زمینهی شعر مشروطیت که اشاره کردم اگر بخواهیم شعر بهار را بررسی کنیم تنها شاعری که به لحاظ حجم آثار با او قابل مقایسه است ادیب الممالک است و تنها شاعری که به لحاظ نفوذ در میان تودهی وسیع خوانندگان میتواند با او رقابت کند ایرج. وگرنه دیگران به هیچوجه جایی باری مقایسه ندارند (نفوذ سید اشرف و بیشتر در روزگار حیات او و آنهم در قشرهای خاصی از خوانندگان و دوستداران شعر بوده و نفوذ عارف به خاطر تصنیف ها و مقام موسیقائی اوست.)
بسیاری از ادیبان معاصر را دیده ام که بهار را با ادیب الممالک مقایسه میکنند ، تنها دلیل آنان زمینهی مشروطگی شعر این دو و گرایش غالب آنان به قالب قصیده و زبان قدمائی است. ولی این قیاسی است مع الفارق. از مجموع شعر استادانه و بسیار استوار ادیب الممالک چند شعر میتوان یافت که توانسته باشد به میان انبوه خوانندگان شعر، در نسل های پس از او ، راه یافته باشد. اگر به دیوانش مراجعه نکنید و از حافظه تان مدد بگیرید خواهید گفت: برخیز شتربانا بر بند کجاوه (آنهم آغاز شعر و چند بند آنکه در میان وعاظ و اهل منبر شهرت یافته.)و«قاضی عدلیهء بلد» و شاید یکی دو شعر دیگر مثل«تا زبر خاکی این هال برومند» بقیهی شعرها استوار و خوب و بهنجار قدماست و شاید به لحاظ صورت و ساخت قدمائی قویتر از بسیاری از شعرهای بهار. اما چرا به میان حوزه های وسیع خوانندگان شعر راه نیافته است؟
طنز ایرج ، به ویژه در قلمروهای خاصی ، بسیار دلپذیر و در نوع خود بی بدیل است (نه تنها در قیاس با معاصرانش که در طول تاریخ شعر فارسی) اما از قلمرو طنز به جد کمتر پرداخته و اگر پرداخته توفیق طنزهای او را ندارد (دوسه شعر استثنائی او مانند "قلب مادر" یا گویند "مرا چو زاد مادر" و...را بخاطر دارم.) ولی در شعر بهار طنز اگر به حد ایرج شیرین و نافذ نیست تنوع اقالیم شعری او را نباید فراموش کرد: در حوزه های گوناگون وصف طبیعت (گیلان و مازندران) خشم و خروشهای انقلابی (دماوند) و در قلمرو طنز (ترسم من از جهنم و آتشفشان او.) و در قلمرو وطنیات که حوزهی اصلی شعر اوست (لزن و قصیدهء نوروز آمد سپس بهمن و اسفند.) و در قلمرو مسائل سیاسی روز (جغد جنگ) و در تصویر نفسانیات و احوالش خویش در محبس (که به مناسبت قرار گرفتن بهار در دورانی پس از قرون وسطی ، جنبه هایش بر جنبه های مسعود سعد ،میتوان گفت ، رجحان دارد-دستکم برای خوانندهی عصر ما و پس از عصر ما که جهانبینی انسان عصر فئودالی را بیش و کم وداع گفته است.) حتی در اخوانیات (که غالبا آن را از حدود شعرهای خصوصی به در آورده و نوعی سروده است که لذت یک شعر گسترده را به خواننده میدهد : یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود.)و مرثیه ، چه مرثیه های مذهبی (که مایهی شهرت بهار در میان عامهی مردم همان شعرهاست) و چه مرثیه های دوستانه ( مثل « دعوی چه کنی داعیه داران همه رفتند » و یا « دجلهی بغداد در مرگ زهاوی خون گریسست » ) و بسیاری اقالیم دیگر ، دیوان بهار ، متنوع ترین دیوان شعر فارسی است ، در عصر مشروطیت.
این مسألهی مقایسهی تنوع اقالیم شعری بهار را میتوان از عصر مشروطه به قدما نیز تسری داد و گفت: در دیوان هیچ شاعر قصیده سرایی (با همهی عظمت و بیکرانگی شعر سنائی و استواری ساخت و انسجام فکری ناصر خسرو و تصاویر بدیع خاقانی) به اندازهی دیوان بهار تنوع اغراض وجود ندارد و این یکی از سعادتهای بهار بوده است که قصیده را در روزگاری به خدمت شعر خویش درآورده که تاریخ اجتماعی ایران و جهان هر روز گونه و رنگ تازهای به خود گرفته و از تجارب شعری قدما را به خدمت اندیشهه ای خویش ، در ارتباط با حوادث عصر ، درآورده است و اینچنین امکانی برای خاقانی و ناصر خسرو و سنائی نبوده است (در قصاید قدما متنوعترین حوزهی موضوع از آن سنائی است.) و این به معنی آن نیست که بخواهیم بگویم قصیدهی بهار بهتر از قصیدهی سنائی یا خاقانی است سخن بر سر چیز دیگری است و آن مسألهی تنوع زمینه های شعری است. اگر از دو سه قصیدهی انوری (یکی از پیمبران شعر) بگذریم ، بقیهی شعرهای او همه تکرار یک مطلب است (البته بعضی قطعات و بعضی غزلهای او ارزش والای خویش را دارد.)صحبت بر سر قصیده سرایی اوست ،که در آن وادی پیمبر شناخته شده است.در تمام دیوان قصاید این پیمبر قصیده سرائی جز مدیحه های مکرر هیچ چیز وجود ندارد. اگر منکر حرف بنده هستید به حافظه تان مراجعه کنید فورا « بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر» و « ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری » به یادتان میآید و بعد میرسد به بعضی قطعه های هجوی یا اخلاقی او.
ممکن است بعضی از خوانندگان این یادداشت بگویند دیوان شعر ما ، یا فلان آدم هم این موضوعات را که تو گفتی دارد و اتفاقا قصیده ای هم در باب« اشعهء لیزر» و سفر انسان به ماه دارد که شعر بهار از آن محروم است.در پاسخ چنین سخنی باید عرض کنم (و این را همان اول باید عرض میکردم) که صرف تنوع موضوع ، اهمیت ندارد ، بلکه تنوع موضوعی که به درجهی شعریت (و بقول عین القضات : به درجهی آینگی) رسیده باشد و به درجهی نفوذ در میان خوانندگان و امیر شعر ، منظور است: یعنی اینکه شعرش برای نسلهای پس از او نیز همانقدر معنی داشته باشد که برای مردم عصر او (جغد جنگ را این روزها یکبار دیگر بخوانید.) و این چنین تنوعی در هیچ دیوان قصیده ای به اندازهی دیوان بهار وجود ندارد و اگر دارد لطفا از حافظه های دوستداران شعر بپرسید. غالب قصیده سرایان بعد از قرن ششم با یکی دو قصیده زنده اند و بعضی از مشاهیرشان از همان یکی دوتا هم محروم اند. پس از بهار نیز چنین است. البته بر«لسان افراد خانواده مقروء بودن و بر صحایف سفائن دوستان هفتگی مکتوب بودن» ملاک توفیق نیست چرا که عامهی دوستداران شعر ، به هیچ وجه اعضای خانوادهی شاعر و دوستان مجلس هفتگی او نیستند.
تنها شاعری که از نسل شاعران پس از مشروعیت (هم به لحاظ تنوع در اسالیب بیان و هم به لحاظ نفوذ در میان خوانندگان) میتواند با بهار مورد مقایسه قرار گیرد پروین اعتصامی است اما در دیوان پروین اگر تنوع اسالیب بیان ، وجود دارد (مناظرهها ، فابلها.) ولی از حوزهی اخلاق ، آن هم همان آموزشهای تجربه شدهی شاعران پیشین ، به ندرت گامی بیرون نهاده است و تنوع اقلیمی شعر بهار را ندارد. (البته دیوان پروین یکدست تر از دیوان بهار است و نفوذ او در میان خوانندگان شعر بیشتر از بهار مینماید.)
شعر فارسی پس از ظهور یغما ، چه بخواهید و چه نخواهید ، معیارهای تازهای را پذیرفته و در قلمرو آن معیارها ، دیگر جایی برای مقایسهی کسی با بهار باقی نیست. بهار واپسین تجلی یکی از ارجمندترین صورتهای شعر فارسی است صورتی که از رودکی آغاز میشود و به بهار ختم. (منظور سیر طبیعی این قالب است وگرنه در دو هزار سال دیگر هم ممکن است کسی بیاید و قصیده ای بگوید.)
در حوزهی تاریخی و مسیر طبیعی قصیده از عصر رودکی تا بهار ، اگر حجم شعرهای خوب و تنوع زمینهای فکری را ملاک قرار دهیم- و پسند و حافظهی نسل های پس از شاعر را داور این محکمه بشناسیم- بهار حق داشته است که بگوید:
از پس سعدی و حافظ کز جلال معنوی
رتبت ایوانشان بر تارک کیوان بود
آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار
گر امامی گر همام ار سیف ،گر سلمان بود
و بدون تردید اگر معیارها و موازینی را که بهار بدان دلبسته بوده است ، یعنی سنتی که شعر بهار از درون آن برخاسته (یعنی زبان خراسان و صورت قصیده را ( مورد نظر قرار دهیم سخنش را باید پذیرفت. شعر صائب (برای طرافدارانش) و شعر بیدل (برای طرفدارانش.) و شعرهای اسالیب بعد از یغما ، درین دعوی مستثنی منقطع است ؛ زیرا بهار آن موازین را نه میپسندیده و نه در نظر داشته است.
اگر نبوغ را نوعی حسن تصادف در مسیر زندگی افراد ندانیم ، یکی از اموری که سبب توفیق چشمگیر بهار در شعر فارسی شده است ، این است که او در پایان یک دورهی عظیم از تجارب قدما ، بخش مهمی از آن تجربه ها را به خدمت مسائلی درآورده که قدما از پرداختن به آنها محروم بودهاند: یعنی ساخت و صورتهای قدمائی شعر را که بیشتر در خدمت معانی محدودی از هجو و مدح و اخلاق بوده به قلمرو گستردهای از مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی عصر جدید درآورده است. اگر از چند اثر استثنائی بهار بگذریم ، شاهکارهای او ، همه،استقبالهایی است که از قدما کرده و در حقیقت تجربه های آنان را در زمینهی زبان و موسیقی و تصویر به خدمت اندیشه های عصر خویش درآورده است ، حتی بعضی از این کوششها تا به حدی است که نوعی نقیضه یا پاردی Parody سازی در قبال کارهای قدما بشمار میرود مثل نقیضه گونهی «کاروانی همی از ری به سوی دسگره شد» که در داستان پیشه وری و وقایع آذربایجان سروده است.
در شعر بهار ساخت و صورتهای قدمائی ، در اثر ترکیب با عوالم روحی انسان عصر جدید ، بافت تازهای به خود گرفته که در مجموع نوعی سبک شخصی Individual Style را در شعر او بوجود آورده است و این مهمترین امتیاز اوست . البته سبک شخصی ، به معنی دقیق کلمه ، شاید بر آن نتوان اطلاق کرد زیرا سبک شخصی در تاریخ شعر فارسی ، چیزی است که تا روزگار یغما بسیار اندکیاب است.
اگر بخواهیم صفینه ای از شعر سنتی صد سال اخیر ایران فراهم آوریم و از همهی انواع شعر در آن نمونه بیاوریم از طنز اجتماعی و وصف طبیعت تا سیاست و اخلاق و وطنیات و حتی اخوانیات و دیگر نمونه ها از قبیل شعرهای سادهی تعلیمی برای کودکان و نوجوانان و تصنیف های سیاسی و... ، تصور من بر آن است که سهم بهار بیش از هرکسی است ، جز در قلمرو غزل که غزلهای او در قیاس دیگر نمونه های شعرش پایهای فروتر دارند و بی انصافی است اگر غزلهای او را با غزلهای استاد شهریار یا عماد خراسانی یا سایه قیاس کنیم. با اینکه بعضی از غزل های او به دلایلی شهرت بسیار یافته مثل غزل « من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید » و امثال آن. بهار اگر در قالب غزل توفیقی داشته باشد باز در غزلهای سیاسی اوست نه غزل به معنی شعر عاشقانه. حق این است که بهار روح غزلسرائی و زمینهی نفسانی اینگونه شعر را هیچگاه نداشته است و تجارب او، درین باب ، ناکامترین تجارب شعری اوست.
*** وقتی که این یادداشت را به پایان بردم و یکبار آن را خواندم چند نفر آدم با حرف های مختلف در ذهن من صف کشیدند. یکی که عروضی مشرب بود میگفت: من دیوان وقار شیرازی را بخاطر وزنهای متنوع و عجیب و غریبش بر دیوان بهار ترجیح میدهم و دیگری که او هم از همان چشم انداز نگاه میکرد میگفت من دیوان قاآنی را بخاطر اوزان ضربی و شاد و شنگش خواندنیتر از دیوان بهار میدانم و دیگری میگفت من ادیب پیشاوری و ادیب الممالک را ، در شعرشان ، ادیب و استادتر از بهار میدانم و بلحاظ انسجام الفاظ و نیامیختن زبان سنت به زبان روز ، شعرشان را بسی پالودهتر از شعر بهار میدانم و یکی میگفت (و اتفاقا حرفش هم تا حدی زیادی جدید بود.) که من فرخی یزدی و لاهوتی را بخاطر درک درست تری که از مسائل اجتماعی و تاریخی دارند بر بهار ترجیح میدهم و یکی میگفت: من تصاویر شعر فلانکس را ابداعیتر و شخصیتر از تصاویر شعر بهار میدانم و آن دیگری میگفت: بهار در شعرش شخصیتی متلون و ناپایدار دارد و خشم و خروشهایش ، گاه، اموری شخصی است و من عارف و عشقی را پاکبازتر و صادقتر از او میدانم و آن دیگری میگفت کسی که هجو سردار سپه کرده چرا در سالهای قدرت او چهار خطابه را سروده است و دیگرانی هم بودند که حرف های دیگری داشتند و من وقت کافی برای شنیدن آن حرفها را نداشتم بخصوص که بارها خودم در آن زمینه اندیشیده بودم و حرفهاشان برایم تازگی نداشت ، به همان دلیل مجال گفتن به آن صف طولانی معترضان ندادم که دیدم این رشته سر دراز دارد- اما: من به همهی آن آدمها حق میدهم که ملاکهای خاص خود را داشته باشند و به خودم هم حق میدهم که بگویم: عامل موفقیت یک شاعر ، در میان خوانندگان و در تاریخ ادبیات یک قوم ، هیچکدام از آن مسائل نیست چیزی است بسیار پیچیده و بقول شاعر: آموختنی نیست.
یکبار دیگر به حافظهی محیط ادبی روزگارمان مراجعه کنید و ببینید شعر چه کسی ازین افراد بیشتر در حافظهی نسلها باقی مانده است و شعر چه کسی است که بتواند در این همه زمینه های گوناگون ، هنوز ، بقول عین القضات همدانی خصلت آینگی خویش را حفظ کند.
منبع: مجله "آینده" ، شماره 10 و 11 سال دهم (دی و بهمن 1363) ر
و همچنین در کتاب "با چراغ و آینه" نیز چاپ شده است.
- ۹۲/۰۶/۰۴
کارتون بسیار با ارزشه
دست مریزاد