فروزانفر و شعر | محمد رضا شفیعی کدکنی
فروزانفر و شعر
محمد رضا شفیعی کدکنی
اگرچه به گفته ی جلال الدین رومی « در اگر نتوان نشست » ،اما با اینهمه اگر از استاد فروزانفر، فقط همین مجموعه موجود اشعار باقی مانده بود،و آنهمه تحقیقات بیهمتای عرفانی و ادبی به نام او ثبت نشده بود،او بسی شاعرتر از این میبود که اکنون هست ، یعنی بیشتر از این به شاعری شناخته میشد که اکنون شناخته میشود. جای تأسف اینجاست که اگر از شاعران هم نسل و هم روزگار او،در همان شیوهای که حال و هوای ستادان کهن است ، بخواهیم پنج شش نفر انتخاب کنیم،شاید کمتر کسی او را در میان آن گروه نام ببرد اما در حقیقت او یکی از دو سه شاعر بزرگی است که در آن اسالیب شعر گفتهاند.
اگر از بهار که یک استثناست-و معیار سنجش او بافت تاریخی یک نسل و یک قرن نیست و باید او را در زنجیرهء تاریخ هزار و دویست سالهء شعر فارسی و با بزرگانی از نوع منوچهری و فرّخی و مسعود سعد و خاقانی و ناصر خسرو مقایسه کرد-بگذریم و نگاهی بیفکنیم به نامهای دیگری که در پیرامون نام فروزانفر،در گلچینهای شعری آن روزگار،تکرار شدهاند،یعنی در میان نامهایی از نوع یاسمی و فرّخ و صورتگر و یغمایی و بزرگنیا و دهها تن دیگر،فروزانفر به لحاظ کیفیت شعر،از هیچ کدام اینان کم ندارد و اگر ملاک را-که نزدیکی به لحن و اسلوب استادان خراسانی است-فراموش نکنیم،او را از همهء اینان تواناتر و برجستهتر مییابیم.با اینهمه جای شگفتی است که بعضی ازینان،در ذهن و ضمیر علاقمندان آن نوع شعر، مقامی بس فراتر از او یافتهاند،درحالیکه وی از غالب آنان پایگاهی والاتر دارد.
دشمن طاووس آمد پرّ او.شهرت جهانی و اعتبار چشمگیر و استثنایی فروزانفر،در قلمرو تحقیقات ادبی و عرفانی،در طول پنجاه سال از عمر هفتاد و چند سالهاش،سبب شده است ه این بخش از حیات معنوی او،به کلی فراموش شود.همچنانکه سیاستمداری وثوق الدوله، مانع شهرت او به شاعری است درحالیکه او یکی از شاعران برجستهء عصر خویش است. فروزانفر خود نیز به این امر کمک میکرد.از اینکه به عنوان شاعر از او سخن بگویند،یا در محافل ادبی به عنوان شاعر حاضر شود و یا شعری به مطبوعات عرضه کند،پرهیزی عجیب داشت.وقتی کتاب«شعر امروز خراسان»را-که در آن نمونههای شعر او نیز چاپ شده بود-در پاییز 1344 تقدیم محضر او کردم،هفتهء بعد،در کلاس درس،با همان لحن مخصوص روی به من کرد و گفت:« شفیعی!دیشب تا صبح،سرم درد میکرد.این کتاب مرا به گذشتههای دور برد. با دیدن شعرهای خودم به عالمی رفتم.ما میتوانستیم شاعر بزرگی شویم،اما تحقیقات و گرفتاریها ما را از آن باز داشت.با ما از گذشه سخن مگوی!».
علت اینکه به گفتهء خودش،به پایگاه شایستهء خویش در شعر نرسیده بود،ظاهرا همین بلای تحقیقات بود که از دو سوی او را از این موهبت باز داشته بود:یکی اشنایی عمیق به میراث عظیم شعر فارسی و گنچینهء سرشار آنکه در هرقرنش بزرگواری بوده و در هرشهر و روستایش گاه،چندین شاعر و سخنور خفته است چندانکه آشنایان به تاریخ ادبیات را به شگفتی وامیدارد و طبعا میدان هرگونه تلاشی را بر صاحبان ذوق،تنگ میکند و دیگر اینکه جست و جو در حوزهء مطالعات عرفانی و تحقیقات ادبی،فرصتی برای او باقی نگذاشته بود تا در حال و هوای شعر زندگی کند.
از همهء اینها که بگذریم شاعری نوعی رهائی از قید و بندهاست که او به شدّت پایبند آن قید و بندها بود.از مشغلههایی مانند ریاست دانشکدهء الاهیات بگیر بیا تا سناتوری و ریاست کتابخانهء سلطنتی.منکر این حقایق شدن،مشکلی را حل نمیکند.بیهوده نیست که میگوید:
و لیکن زهر در،مرا شغلهاست
که بگذشت نارم همی زیدرا
نیارم برآوردن آوا،که چرخ،
فرو برده در حنجرم خنجرا.
فروداشت کردم که برداشت نیست
سزاروار این زخمگین،حنجرا
از این سه مانع بزرگ که بر سراه شاعری او قرار داشته،بیشتر مانع سوم مانع اصلی بوده است وگرنه بهار نیز در حوزهء تحقیقات ادبی دستاوردی اندک ندارد و حاصل کار او به عنوان یک محقق چیزی نیست که بتوان سرسری از کنارش گذشت.هیچ کس نمیتواند مقام بهار را به عنوان یک محقق خلاق کمتر از اقرانش که عبارتند از کسروی و قزوینی و دهخدا بداند.تنها تفاوتی که درین چشمانداز میان بهار و فروزانفر وجود دارد،این است که بهار،تحقیقات ادبی را گذرگاهی برای کمال بخشیدن به هنر شاعریش تلقّی میکرد،و فروزانفر برای تحقیقات اصالت قائل بود. تحقیقات برای بهار وسیلهء شاعری بود و برای فروزانفر هدف.از سوی دیگر مسألهء آشنایی با گذشتهء ادبی،برای یک شاعر صاحب استقلال و سبک،نه تنها مانع رشد و بالیدن نیست بلکه شاید یکی از عوامل و شاید تنها عامل،در تعالی هنری باشد.چنانکه درین مورد نیز بهار بیشترین بهره را از تجارب قدما برده است و به گفتهء خودش در بیست سالگی:
بیست ساله شاعری با چشمهای پرفروغ جز من اندر خاوران معروف و نامآور نبود اندر این دوران نبود اندر دواوین عجم ز اوستادی شعرخوبی کان مرااز بر نبود
پس باید گفت:مانع اصلی فروزانفر،در مسیر شاعریش بیشتر مشغلههای سیاسی و اداری و«عناوین»او بوده است چیزی که از آغاز نوجوانی و گرفتن لقب«بدیع الزّمان»از«حضرت اشرف قوام السّلطنه»آغاز میشود تا سناتور انتصابی شدن او که مایهء اعتراض یکی از همکاران و همنسلان او شادروان عباس اقبال آشتیانی گردید و قطعهء بسیار زیبای ذیل را سرود:
استاد یگانه،ای فروزانفر!
رفتی به سنا چه کار بد کردی
بودی تو کسی که فضل عالم را
پیوسته به خلق گوشزد کردی
با خیل فرشته همنشین بودی
چون شد که هوای دیو و دد کردی؟
عاقل به خدا نکردی این سودا
کردی و زیان صد به صد کردی
آخر ز چه جفت نغمّ خربط
الحان لطیف بار بد کردی
از دانش و از خرد شکستی پشت
تا پشت به دانش و خرد کردی
چون بافتی از هنر همی دیبا
دیبای چنین چرا نمد کردی؟
«خود کردن و عیب دوستان دیدن
کاریست که تو به دست خود کردی»
این وسوسهء سیاسی بودن،و تمایل به «سّم شکرآلوده و شراب زهرآگین سیاست» بیآنکه در ذات او«شورشپژوهی» و جان و جگر و جسارت یک رجل سیاسی ازنوع بهار باشد،بلای اصلی او بوده است.بهار در طول متجاوز از نیم قرن حضور ادبی و سیاسیش در عرصهء تاریخ معاصر ایران،همواره در افتوخیز بود و زندگانیش متلاطم،چندانکه به گفتهء خودش:
در عرصهء گیرودار آزادی
فرسوده به تن درشت خفتانم
و با اینهمه هیچگاه دست از آروزی بهروزی ایران برنداشت و میگفت:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج تن از میانه برگیرم
در عرصهء گیرودار بهروزی
آویز و جدال شیر نر گیرم
و در همین نقطه است که بهار،بهار میشود:یعنی بزرگترین قصیدهسرای چندین قرن اخیر و یکی ازسه چهار قصیدهسرای بزرگ تاریخ هزار و دویست سالهء شعر دری،ولی فروزانفر هیچگاه به مناسبت همان دغدغههای اداری و سیاسی نخواست یا نتوانست شعرش را با جریانهای اصلی زندگی و سرنوشت مردم ایران بیامیزد.در دایرهء همان پند و اندرزهای زیبای موروثی باقی ماند و بسیار هم سنجیده و سخته سخن گفت.شعرهای اخلاقی و تعلیمی استواری،مناسب کتابهای درسی،سرود،شعرهایی که هیچ رنگی از روزگار شاعر ندارد و میتواند با همهء زیبایی و استواری کمنظیرش،متعلق به یکی از بزرگان قرن پنجم و یا ششم باشد.یکبار هم که برین وسوسه غالب آمد و شعر«تبریک به مصدّق» را سرود،حوادث روزگار چنان تند و خیزابوار بر او تاختن کرد که تا زنده بود از یاد کرد نام و خاطرهء آن شعر به شدّت هراس داشت.
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.نمیگویم عیب و میگویم:ویژگی شعر و زندگی فروزانفر، درین بود که او مثل اعلای زندگی و هنر را در گذشته میجست و به اکنون و آینده کمتر اعتقاد داشت.حتی اگر تمام دیوانش ستایش آینده باشد.این خصوصیت را در شعر معاصر ما،حتی بعضی از بزرگان نوپردازان نیز دارند.و برعکس،بعضی از گذشتگان و کلاسیکهای بزرگ،نگاه به آینده دارند:حافظ و مولوی دو نمونهء برجستهء نگاه به آیندهاند.حتی بهار،در همین روزگار ما، با اینکه مظهر کلاسیسیم شناخته میشود،با همهء تعّمقی که در گذشته دارد،نگاهش به سوی آینده است:
دوران جوانمردی و آزادی و رادی
با دید شود چون شود این ملک برومند
ور زنده شود مردم و ورزیده شود خاک
از کوه گشاید ره و بر رود نهد بند
بر کارشود مردم دانشور پرکار
نابود شود این گره لا فزن رند
ور زانکه نمانم من و آنروز نبینم
این چامه بماناد بدین طرف پساوند
البته فروزانفر در دو دههء واپسین عمرش،بیشتر در نظریه و کمتر در عمل به گونهای پویا به جهان مینگریست و بارها از او شنیدم که میگفت:«گیرم شدی سعدی وجود مکرری خواهی بود!»اما در عمل و به گواهی بیشترین نمونهء آثارش،کوشش او درین بوده است که فرّخی دیگر یا ناصر خسرو و خاقانی دیگری باشد. گرچه بدیهی است که لا تکرار فی التجلّی . و درست گفت آنکه گفت:در این رودخانه بیش از یکبار نمیتوان شنا کرد.
این نکته را نباید فراموش کرد که فروزانفر از آن ادیبانی نبود که در اثر ممارست در شعر دیگران،طبع نظمی حاصل کنند و در یکی از بحور عروضی کلماتی را کنار یکدیگر قرار دهند.او از نخستین روزهای کودکی و نوجوانیش شعر میسرود و حتی به لحاظ نبوغ ادبی خویش در دوران کودکی و نوجوانی مایهء شگفتی شاعران و استادان عصر بود.از شادروان محمد فرّخ خراسانی شنیدم که میگفت:پدرم مرحوم میرزا آقای جواهری یکی ازرجال برجستهء مشهد بود و منزل ما محطّ بزرگان ادب خراسان.هرکس از هرکجا به مشهد مشرّف میشد،اگر از اهل فضل و ادب بود،به دیدار پدرم میآمد و منزل ما دیدارگاه شاعران و ادیبان عصر بود.در سالهایی که من در سن حدود بیست و دو سه سالگی بودم،یکبار مردی روحانی و روستاییوار به دیدار پدرم آمد.پسری سیزده چهارده ساله نیز همراه او بود. بعد از مدتی که حاضران ازین سو و آن سوی سخن گفتند،و اهل مجلس گرم التذاد از شنیدن شعرهای حاضران بودند،آن روحانی روستاییوار،اشاره به پسر خویش کرد و گفت:«این آقا جلیل،3پسر من هم شعر میگوید.»اهل مجلس و از جمهل پدرم،در حدّی که مناسب تشویق نوجوانی سیزده چهارده ساله بادش،خواستار آن شدند که آن پسر هم چیزی از کارهای خویش عرضه کند.وقتی به او گفتند: «پس شما هم از شعرهاتان برای ما بخوانید»بیدرنگ،با همان لحن مخصوص و طنین مشخّص صدایش-که تا آخر عمر گفتار او را از گفتار دیگران ممتاز میکرد-گفت:«چه نوع شعری بخوانم؟قصیده؟غزل؟قطعه؟مثنوی؟کدام یک؟»حاضران در شگفت شدند که نوجوانی سیزده چهارده ساله شعر میگوید و با همهء قوالب شعری آشناست.یکی از حاضران شاید پدرم دانای جواهری،گفت:«قصیده بخوانید.»چون قصیده دشوارترین نوع شعر بود آنهم برای نوجوانی سیزده چهارده ساله.آن پسر با همان لحن،پرسید:«از قصاید عربیآم بخوانم یا از قصاید فارسیام؟»حیرت حاضران صدچندان شد و با ناباوری گفتند:«از هردو بخوان!»و او در آن مجلس دو قصیده از قصاید خویش را،یکی به زبان عربی و دیگری به فارسی خواند که در نهایت استواری و استحکام بود و مایهء شگفتی و درماندگی حاضران شد.مرحوم فرّخ میگفت: پدرم روی به من کرد و گفت:ببین این بچهء سیزده چهارده ساله چه شعری دارد و چه مقامی در ادب یافته و تو در سنّ بیست و چهار سالکی چنین و چنانی.مرحوم فرّخ میگفت:تا سالها پدرم سرکوفت این نوجوان را به من میزد.و این نوجوان کسی نبود جز بدیع الزمان بشرویه،فروزانفر دروههای بعد.
فروزانفر به سائقهء چنین ذوق و نبوغی،در نخستین سالهای نوجوانی خویش از بشرویه به مشهد آمد و به حوزهء درس ادیب نیشابوری(متوفی خرداد 1304 هجری شمسی)که بزرگترین مراکز ادبی خراسان،و شاید هم سراسر ایران آن روزگار بود،راه یافت.حلقهء درس ادیب، پرورشگاه ذوق و طبع همهء صاحبان استعداد آن عصر بوده است.هستهء مرکزی«دانشکدههای ادبیات»در تاریخ فرهنگ ایران،بیهیچ گمان،حلقهء درس او بوده است.از همان حلقهء درس او رضوی،ادیب نیشابوری دوّم(محمد تقی)دکتر علی اکبر فیاض،پروین گنابادی،ادیب طوسی و دهها استاد و ادیب طراز اول نسل قبل به ظهور رسیدند و در تهران و شهرستانها،چه در دانشگاها و چه در آموزش و پرورش(وزارت معارف)و دیگر مراکز فرهنگی آموختهها و اندوختههای ادبی خویش را بر دوستداران و علاقمندان ادبیات عرضه کردند.
در حلقهء درس ادیب نیشابوری،که مرکز تجمع همهء ذوقها و استعدادهای برجستهء آن روز خراسان و ایران بود،فروزانفر،در کمترین سن و سال،نسبت به اقران خویش،بیشترین درخشش و امتیاز را داشت و با اینکه حوزهء درس ادیب آراسته به وجود بسیاری استعدادهای ممتاز عصر بود،باز،فروزانفر سرآمد جملهء همدرسان خویش بود،چه در شاعری و چه در آگاهی از ادبیات فارسی و عربی.
هنگامی که پس از طی مدارج تحصیلی در محضر ادیب نیشابوری از خراسان به تهران آمد،باز هم آنچه در محافل ادبی تهران ازو زبانزد خاص و عام بود شعر و سخنوری او بود.از بعضی بزرگان عصر،شاید شادروان استاد مجد العلای بوستان،شنیدم که آمدن وی به تهران بیشتر به تشویق شاهزادهء افسر،رئیس انجمن ادبی ایران و نمایندهء برگزیدهء حکومت در مجلس شورای ملی بوده است،تنها و تها برای اینکه افسر میخواسته بود از فروزانفر شاعری در مقابل بهار،بلکه برتر از بهار،علم کند و در گیرودارهای سیاسی خویش از آن سود بجوید.
میبینید که گرایش فروزانفر به شعر و شاعری،نخستین گرایش و غریزیترین کشش زندگی او بوده است و از مدخل شعر و شاعری است که او به حوزهء تحقیقات ادبی(سخن و سخنوران)و سپس تحقیقات عرفانی(احادیث مثنوی و مآخذ قصص و شرح مثنوی)کشیده شده است و چندان در این دو قلمرو پهناور فرهنگ ایران،مستغرق شده است که از شعر و شاعری خویش فراموش کرده است و در نتیجه امروز ما،از دستاورد آن نبوغ شعری-نبوغ شعری نوجوان سیزده چهارده ساله،که در دو زبان فارسی و عربی،قصایدش مایهء حیرت بزرگان عصر بود-مقدار بسیار اندکی آثار منظوم در اختیار داریم که اگر بخواهیم توزیع تاریخی این آثار را بر سالهای عمر او در نظر بگیریم،سالی بیشتر از یک قطعه نسروده است آنهم سخنی که بلحاظ کیفی،هیچ گاه ذوق و پسند متعالی شخص شعرشناسی مانند او را-که ناقد بزرگ عصر ما و نکتهسنجترین ادبیاتشناس تاریخ سرزمین ماست-اقناع نکرد و چنانکه یاد کردم،وقتی شعرهایش را در کتاب«شعر امروز خراسان»دیده بود،گفت:«با ما از گذشته سخن مگو،ما میتوانستیم شاعر بزرگی شویم ولی تحقیقات و گرفتاریها مجال نداد!»منظور او از تحقیقات پیداست ولی قصدش از گرفتاریها چیزی جز مشغلههای اداری و سودای ریاست و تلاش برای سناتور شدن و امثال آنها نبود.
اگر فروزانفر به استادی دانشگاه تهران و سرودن شعر و تحقیق و تدریس و پرورش شاگردانی شایسته قناعت میکرد ما امروز،هم شاعر بزرگی در وزهء شعر کلاسیک داشتیم که آثار برجستهء بسیاری از نوع«صبحدم»و قصیدهء«سپیده...»و«یادگار غم»آفریده بود و هم تحقیقات ادبی بیشتری از جنس«سخن و سخنوران»و«شرح مثنوی شریف»-که بیهیچ گمان درین عصر هیچ کس از عهدهء ادامه آنها بر نخواهد آمد و در آینده نیز بسیار بعید به نظر میرسد.
دریغا که«استدراج سیاست»و«مکر»و«چشمبندی خدا»فرهنگ ما را از دستاوردهای دیگری از آنگونه محروم کرد و عمر و زندگی استاد بیش و کم یا در کرسی مجلس سنا و یا در غم فقدان آن و یا پشت میز ریاست دانشکده و ریاست کتابخانهء سلطنتی سپری شد کارهایی که در آن روزگار یک سرهنگ بازنشسته آن را بسی بهتر از او از عهده برمیآمد.
با اینهمه فروزانفر،در حوزهء تحقیقات ادبی و عرفانی نه مقدّم داشت و نه تالی دارد.بردن نام او در کنار نام بعضی از استادان و ادیبان دیگر،که فقط جبر همکاری و هم شغل بودن آنها را در کنار او قرار میداد،واقعا ظلمی است که تاریخ در حق او و حق نبوغ او کرده است،به گفتهء بهار:
وین رنج عظیمتر،که در صورت
اندر شمر فلان و بهمانم
اما در شعر و شاعری،با اینکه قصاید او،و در مجموعه همهء شعرهایش،نمونههایی از استوارترین وجوه زبان شعر کلاسیک فارسی را در عصر حاضر عرضه میدارد و از این لحاظ حتی،گاه،بر بهار پیشی میگیرد،شعری نیست که او بتواند بدان ببالد و آن را نتیجهء ذوق و نبوغ ذاتی خویش به شمار آورد.اگر دیگری این شعرها را گفته بود،و هیچ کار دیگری جز این شعرها نداشت،بیگمان به عنوان یکی از شاعران بزرگ اسلوب کهن در عصر حاضر،شهرت یافته بود اما این شعرها کوچکترین پیوندی با نبوغ ادبی آن یگانهء زمانه و بدیع روزگار ندارد.تنها شعری از شعرهای او که به میان گروهی از خوانندگان و دوستداران شعر راه یافته همان قطعهء«تبریک به مصدق»است که تا حدی خارج از اسلوب سخنسرایی اوست.و اگرچه هیچجا چاپ نشد و فقط یکی دو بار،در همان روزهای سروده شدنش،از رادیو قرائت شد،باز در ذهن و ضمیر بسیاری از شعردوستان جایگاه خویش را محفوظ نگاه داشته است و غالبا دوستداران شعر کهن،در عصر حاضر،ابیاتی از آن قطعه را در حافظهها دارند و من یقین دارم که پایگاه شعری هرشاعری،در تاریخ ادبیات این سرزمین بستگی دارد به میزان آنچه از ابیات و مصاریع او،در حافظهء اهل زبان و دوستداران شعر،رسوب میکند و این سوی و آن سوی،نام او را در خاطرهها زنده نگاه میدارد و این معیاری است فراتر از همهء معیارها.معیار معیارهاست.با این معیار،یکبار،از حافظهء خویش یا دیگران یاری بگیرید و پایگاه هریک از قدما یا معاصران را،از روی آن برآورد کنید. خواهید دید که این معیار خطاناپذیر است.
بیگمان بالاترین پایگاه او در قلمرو تحقیقات ادبی و عرفانی است و درین پهنه،هیچ کسی را همتای او نداشتهایم.شاید کسانی بودهاند که بیش از او کتاب خواندهاند(مانند علامهء بزرگوار شادروان محمد قزوینی که بنیادگزار تحقیقات علمی در ایران معاصر است)یا بیشتر از او نسخهء خطی و عکسی دیدهاند(مانند استاد بزرگ شادروان مجتبی مینوی)امّا او،در روشنای هوش سرشار خویش،در حوزهء تحقیقات،توانست به آفاقی دست یابد که دیگران یکسره از آن محروم بودهاند.به همین دلیل تحقیقات فروزانفر در زبان فارسی،هیچگاه کهنه نخواهد شد. بارقهء هوش او به کشف نکتهها و جستوجوی روابط بسیار پیچیدهء مسائلی پرداخته است که جز با گونهای نبوغ بدان مسائل نمیتوان دست یافت.«سخن و سخنوران»او هنوز هم بزرگترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است که معاصران ما،از نوشتن یک فصل مانند آن(مثلا فصل مربوط به خاقانی)هنوز عاجزند با اینکه وی این کتاب را در سنین زیر سی سالگی و به هنگامی نوشت که جز تحقیقات شادوران علامهء قزوینی،در زبان فارسی کاری به شیوهء علمی انجام نشده بود.او برای نخستین بار نقد را از تعارفهای رایج تذکرهها،که غالبا براساس شهرتهای غلط استوار شده است،رها ساخت و هرشاعری را در پایگاه مناسب خویش قرار داد و این ارزیابی علمی را به قیمت مطالعهء سطر به سطر مجموعهء آثار هرکدام از شاعران و تأمل در یکیک کلمات ایشان به دست آورد،آنهم در سایهء هوشیاری و نبوغی که تاکنون همتای آن را کمتر شناختهایم.
من در دورهء طلبگی و دانشجویی خود استادان بسیاری را دیدهام.غالبا آنها که محققان و علمای برجستهای بودند،به جز چند تن،معلمهای خوبی نبودند.بیحوصله و بسیار کمسخن یا وقتکش و بهانهجو برای فرار از مطلب اصلی،و آنها که معلمهای شایستهای بوند بجز برخی استثناها،غالبا فقط معلم بودند و از حدود اطلاعات رایج و مشترک نزد همگان کمتر فرا میرفتند و حرفهای ایشان حرفهایی بود که در هرکتاب یا هرکلاسی میتوان آموخت. تنها و تنها فروزانفر بود(و شاید پس از او چند تن از شاگردانش)که هم محقق بیهمتایی بود و هم معلم بیمانندی.
در طول قریب پنج سال شاگردی او،که هرگز درسش را ترک نگفتم.یک مطلب مکرر یا مبتذل که از همگنان بتوان شنید،نشنیدم حتی شوخیهای او،احوالپرسیهای او،چیزی به دانشجو میآموخت،حضور ذهن شگفتآور و تسخیرکنندهء او،به حدی بود که در مراحل نخست آشنایی و اولین دیدارها،بعضی افراد تصور میکردند که فروزانفر مدتها قبل،در نهان، هدیهای،رشوهای به شخص پرسنده داده و از او خواسته است که«در فلان مجلس،یا در فلان کلاس،این سئوال را مطرح کن.»و خود از قبل پاسخ آن را آماده کرده است.این صحنه وقتی هر روز و به سالها تکرار میشد آنوقت به تمایز او از دیگران پی میبری.
سراسر تاریخ ادب فارسی و تاریخ ایران دورهء اسلامی و تمام قلمرو عرفان ایرانی،میدان اطلاع عمیق و شگفتآور او بود.با اینهمه از روی تواضع میگفت:«من از حملهء مغول به این سوی را نمیشناسم.»ولی اطلاعاتش در دورههای بعد از مغول هم حیرتآور بود.یادم هست وقتی در 1342 کتابچهای در باب حزین لاهیجی شاعر اواخر عصر صفوی فراهم آورده بودم و نسخهای ازآن را،در منزل شادروان محمد فرّخ به محضرش تقدیم کردم،در همان مجلس که کتاب را دریافت کرد،آنقدر در باب حزین اطلاعات درجهء اول-از شیوهء خطّ او تا کتابهایش و استادان و مسیر سفرها و زندگیش-به حاضران عرضه کرد که من در جایی به آن کیفیت و دقت ندیده بودم.
شاید اشارهای به مقام او در ترجمه،تکملهای باشد بر این دیدار از دور و شتابزده.اسلوب او در ترجمه،نمونهای از دقت و روانی و استحکام و رعایت سبک بود.در مطالعهء ترجمههای او،هرگز احساس نمیکنید که ترجمه یک اثر را در اختیار دارید.با اینهمه اگر به متن اصلی مراجعه کنید از میزان دقت و امانت او در شگفت میشوید.با اینکه«زندهء بیدار»را میتوان نمونهای از یک متن ادبی و فلسفی کهن-که به شیواترین اسلوبی به فارسی ترجمه شده است- دانست،شاهکار فروزانفر در ترجمه،ترجمهء قرآنی است که از وی بر جای مانده است.
در تابستان 1345 یک روز که در نیاوران به دیدارش رفته بودم و آن روزها توفیق مطالعهء نسخهای از«تفسیر سورآبادی»را یافته بودم،از اهمیت این ترجمه و مقایسهء آن با بعضی ترجمههای قدیم قرآن کریم سخن گفتم و ترجمهء سورآبادی را به دقت و زیبایی ستودم.استاد لختی سکوت کرد و آنگاه گفت:«شفیعی!،ترجمهء ما را ندیدهای!»من در آن لحظه تصور کردم منظورش ترجمههایی است که از بعضی آیات در خلال آثار خویش آورده و هرگز به گمانم نرسید که وی ترجمهء کاملی از قرآن کریم فراهم کرده باشد.بعدها در 1352 از آقای دکتر محمد امین ریاحی شنیدم که نسخهء کامل ترجمهء قرآن استاد فروزانفر به خط خودش در بایگانی وزارت فرهنگ و هنر موجود است و قرار است ازطرف همان وزارتخانه منتشر شود.ولی با سفری که برای من پیش آمد،دیگر از سرنوشت این ترجمه و کار نشر آن بیخبر ماندم.بعد از انقلاب،از بعضی دوستان و علاقمندان اینگونه کارها،خواستار شدم که پروندهء این کتاب را در بایگانی آن وزراتخانه تعقیب کنند ولی تا اکنون اطلاعی از سرنوشت آن ترجمه نیافتهام.بیهیچ گمان، ترجمهء فروزانفر از قرآن کریم،درستترین و درعینحال دقیقترین و روانترین ترجمهای خواهد بود که تاکنون به زبان فارسی انجام شده است.اگر ما روزی بخواهیم ترجمهای مجاز یا نزدیک به رسمی از قرآن به زبان فارسی داشته باشیم شاید بهتر از آن نتوان یافت.این داروی من از طریق نمونهء آیاتی است که وی گاه در خلال بعضی آثارش،از قبیل شرح مثنوی شریف، داده است و از باب قیاس جزء به کل.
دیگر از جلوههای استعداد او در این آفاق،ترجمههای منظومی است که از شاعران عربزبان این ترجمهها را عرضه کرده است که خواننده متوجه نمیشود که ترجمه کار نویسنده است ، مثلا در شرح مثنوی شریف وقتی این بیت را،از حلبة الکمیت ، نقل میکند:
انا و انت رضیعا قهوة لطفت
عن العیان و رقت عن مدی القدم
ما بیننا رحم الاّ ادارتها؛
و الکّاس حرمتها اولی من الرّحم
این ابیات را ترجمه آن میآورد:
من و تو بستهایم عهد مدام
باده نوشیدهایم از یک جام
بادهای سالخوردهتر ز فلک
وز لطافت بسان جان ملک
نزد آن کش نصیبی از ادب است
حرمت می ، قویتر از نسب است
و هیچ یادآوری نمیکند که گوینده کیست.پیداست که ترجمهء منظومی است که به هنگام نگارش به ذهنش رسیده است و بر کاغذ نوشته.با اینهمه بسیار استادانه و دلپذیر است و خاطرهء زیباترین ابیات اوحدی مراغی و حتی سنایی غزنوی را در ذهن خواننده بیدار میکند.نمونههای بیشتری از این شیوهء کار او را در مقالهء«قدیمترین اطلاع از زندگی خیّام»میتوان دید.
نثر او،در قلمرو نثر معاصر،از سختهترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است.نثری زنده،پویا،با مجموعهء متنوعی از ترکیبات و مفردات و ساختارهای نحوی جاندار شعر و نثر قدما،که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته و به گونه طبیعی،در متن این سادگی و روانی، حضور یافته است،با اینهمه کوچکترین نشانهای از صنعت در آن راه ندارد.
تا آنجا که من استنباط کردم و در یان امر به مناسبت پیوندی که با شعر دارم بیش از هرچیز دیگر کنجکاو بودم:فروزانفر در قلمرو شعر معاصر،تنها بهار را میپسندید و تا حدودی ادیب پیشاوری را،دیگران را«دوستانه»و در محافل ، «مشافهة» میستود و یا«در خلال اخوانیّات» و از طریق«تعارفهای متقابل».خوب به یاد دارم که شادروان دکتر صورتگر ازین خوی و خصلت فروزانفر،سخت دلآزرده بود و با خشم میگفت:بدیع الزّمان یکبار به من نگفت شعرت خوب است،همیشه میگوید:«جناب آقای دکتر صورتگر،مرد موجّهی هستند!» فروزانفر،به همین مناسبتها و به دلیل درخشندگی بیش از حدّی که در قلمرو تدریس و تحقیق داشت همواره محسود مدّعیان بود.دشمنان بسیار برای خویش پرورد دشمنانی که حتّی سالها پس از مرگش، کینهء خویش را نسبت به او فراموش نکردند.او رفت و آنان نیز در پی او،رفتند و میروند.
آنچه از فروزانفر میماند تحقیقات بیهمتای عرفانی و ادبی اوست و سپس نثر شیوا و استورای که حامل این تحقیقات است و آنگاه در مرحلهء پایانی،آثار منظوم او،آثاری که به هیچ روی نشاندهندهء آن استعداد بیکرانه و نبوغ شگفتآور نیست.با دریغ و درد باید گفت ای کاش این سلسلهء ترتیب واژگونه میشد و بجای یک بهار،دو بهار میداشتیم.
تهران،دیماه 1367.
- ۹۱/۱۲/۰۷