شعر
بهار
نوشتهی محمد رضا شفیعی کدکنی
به دوگونه میتوان در باب شعر بهار و هر شاعری سخن گفت.یکی آنکه برخورد او را با ارزشهای مختلف حیات مورد نقد و نظر قرار دهیم و در این راه پست و بلند اندیشه و حدود شناخت او را از این مفاهیم و ارزشها بررسی کنیم و از انسجام فکری یا تناقضها و ناهمخوانی دورنمایههای شعری او بحث کنیم و اگر بتوانیم رابطهی این زمینه ها را با مسائل طبقاتی عصر او و مسائلی که در اعماق جامعه جریان داشته نشان دهیم و مثلا ببینیم وی چه نوع برداشتی از مفهوم وطن یا آزادی و عدالت یا خدا و زیبائی یا هر یک از مفاهیم ارزشی و اندیشه های محوری روزگار خویش داشته است. راه دیگر این است که ببنیم در قلمرو و خلاقیتهای هنری ، حدود ابداع و یا درجهی تقلید او تا کجاهاست و آبشخور ذوقی او در سنت ادبی زبان فارسی ، بیشتر از چه دوره هایی و در شعر چه شاعرانی است و در زمینهی هرکدام از عناصر سازندهی شعر از قبیل زبان و تصویر و موسیقی و طرح و انگاره تا کجاها نوآور است و تا کجاها گرفتار تقلید.
هرکدام از این دو نوع نقد و نظر نیازمند مقدمات و اصولی است که بدون آنها هر نوع بحثی ، یکطرفه و ژورنالیستی و خطابی خواهد بود و از حد نوعی سرگرمی فراتر نخواهد رفت.
در باب شعر بهار ، در این لحظه ، بنا به دلایلی که مجال گفتنش نیست ، از بحث تفصیلی و استدلالی پرهیز دارم و حتی از مراجعه به دیوان او-که هم اکنون در قفسهی کتابهایم و در برابر چشم من قرار دارد- بعمد خودداری میکنم ، فقط در حد برآوردن درخواست مدیر آینده ، بعضی اعتقادهای شخصی خودم را در باب شعر بهار ، در اینجا یادداشت میکنم زیرا معتقدم هرگونه بحث استدلالی نیازمند تبیین مقدماتی است وگرنه اظهار نظرها جنبهی تأثری محض خواهد داشت و در آن آنگونه نقد و نظرها ، ذوق و سلیقهی هیچکس را بر ذوق و سلیقهی دیگری رجحان نیست. حتی یک فرد معین هم با گذشت زمان و در شرایط روحی متفاوت یک نوع ذوق و سلیقه ندارد.