مقالات دکتر شفیعی کدکنی

درگاهی جهت جمع آوری مقالات استاد شفیعی کدکنی

مقالات دکتر شفیعی کدکنی

درگاهی جهت جمع آوری مقالات استاد شفیعی کدکنی

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است


ظرفیت و ظرافت یک انسان
نوشته‌ای از استاد شفیعی کدکنی درباره ایرج افشار


دانلود مقاله به صورت پی دی اف

نظمیست هرنظام‌پذیری را

گرخواندی در اول موسیقا


بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتاب‌خوانان ایران تازه به این فکر افتاده‌اند که «ما حافظه تاریخی نداریم.» راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرّخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست) کشته می‌شد، کسی از گورجای او بی‌خبر می‌ماند؟ نمی‌دانم شما تاکنون به این نکته توجه کرده‌اید که هیچ‌کس نمی‌داند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟

این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حمله تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند. عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.

چرا هیچ‌کس نمی‌داند که قبر فرخی یزدی کجاست؟ خواهید گفت: «شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.» در آن صورت این پرسش تلخ‌تر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟

در کجای دنیا چنین چیزی امکان‌پذیر است؟ شاعری که مانند آرش کمانگیر، تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بی‌رحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان‌‌ همان نظام با «آمپول هوا» او را کشته‌اند، چرا باید محل قبر او را هیچ‌کس نداند؟ خواهید گفت: «از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.» همه می‌دانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری «کن فیکون» شده است. چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنام‌ها نثار بنیادگذارش کردند به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟


  • امیر حسین داودوندی


فروزانفر و شعر

محمد رضا شفیعی کدکنی


دانلود مقاله به صورت پی دی اف



اگرچه به گفته ی جلال الدین رومی « در اگر نتوان نشست » ،اما با اینهمه اگر از استاد فروزانفر، فقط همین مجموعه موجود اشعار باقی مانده بود،و آنهمه تحقیقات بی‏همتای عرفانی و ادبی‏ به نام او ثبت نشده بود،او بسی شاعرتر از این می‏بود که اکنون هست ، یعنی بیشتر از این به‏ شاعری شناخته می‏شد که اکنون شناخته می‏شود. جای تأسف اینجاست که اگر از شاعران هم‏ نسل و هم روزگار او،در همان شیوه‏ای که حال و هوای ستادان کهن است ، بخواهیم پنج شش نفر انتخاب کنیم،شاید کمتر کسی او را در میان آن گروه نام ببرد اما در حقیقت او یکی از دو سه‏ شاعر بزرگی است که در آن اسالیب شعر گفته‏اند.

اگر از بهار که یک استثناست-و معیار سنجش او بافت تاریخی یک نسل و یک قرن‏ نیست و باید او را در زنجیرهء تاریخ هزار و دویست سالهء شعر فارسی و با بزرگانی از نوع‏ منوچهری و فرّخی و مسعود سعد و خاقانی و ناصر خسرو مقایسه کرد-بگذریم و نگاهی‏ بیفکنیم به نامهای دیگری که در پیرامون نام فروزانفر،در گلچین‏های شعری آن روزگار،تکرار شده‏اند،یعنی در میان نام‏هایی از نوع یاسمی و فرّخ و صورتگر و یغمایی و بزرگ‏نیا و دهها تن‏ دیگر،فروزانفر به لحاظ کیفیت شعر،از هیچ کدام اینان کم ندارد و اگر ملاک را-که نزدیکی به‏ لحن و اسلوب استادان خراسانی است-فراموش نکنیم،او را از همهء اینان تواناتر و برجسته‏تر می‏یابیم.با اینهمه جای شگفتی است که بعضی ازینان،در ذهن و ضمیر علاقمندان آن نوع شعر، مقامی بس فراتر از او یافته‏اند،درحالی‏که وی از غالب آنان پایگاهی والاتر دارد.

دشمن طاووس آمد پرّ او.شهرت جهانی و اعتبار چشم‏گیر و استثنایی فروزانفر،در قلمرو تحقیقات ادبی و عرفانی،در طول پنجاه سال از عمر هفتاد و چند ساله‏اش،سبب شده است ه‏ این بخش از حیات معنوی او،به کلی فراموش شود.همچنان‏که سیاستمداری وثوق الدوله، مانع شهرت او به شاعری است درحالی‏که او یکی از شاعران برجستهء عصر خویش است. فروزانفر خود نیز به این امر کمک می‏کرد.از اینکه به عنوان شاعر از او سخن بگویند،یا در محافل ادبی به عنوان شاعر حاضر شود و یا شعری به مطبوعات عرضه کند،پرهیزی عجیب‏ داشت.وقتی کتاب«شعر امروز خراسان»را-که در آن نمونه‏های شعر او نیز چاپ شده بود-در پاییز 1344 تقدیم محضر او کردم،هفتهء بعد،در کلاس درس،با همان لحن مخصوص روی به‏ من کرد و گفت:« شفیعی!دیشب تا صبح،سرم درد می‏کرد.این کتاب مرا به گذشته‏های دور برد. با دیدن شعرهای خودم به عالمی رفتم.ما می‏توانستیم شاعر بزرگی شویم،اما تحقیقات و گرفتاری‏ها ما را از آن باز داشت.با ما از گذشه سخن مگوی!».


  • امیر حسین داودوندی

ما را از شر این شعرها نجات دهید

نوشته ی محمود درویش

ترجمهء دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی



دانلود مقاله به صورت پی دی اف


 از آنجا که تمام مشکلات و مسائل مطرح ‏شده در این مقاله مشکلات‏ و مسائلی است که شعر معاصر ما نیز گریبان گیر آن است،این مقاله را که به قلم شیوای دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در کتاب شعر معاصر عرب ترجمه شده است تقدیم حضور شما می‏کنیم..

 

بر شعر چه می‏رود؟

 

انبوهی از اندوه ، گلوی ما را می‏فشارد تا فریادی برآوریم ؛ فریادی که نمی‏ دانیم‏ آن را چه باید نامید. زیرا شعر، که یکی از شادی ‏های انگشت‏ شمار زندگی ما بود ، دارد صحنهء زندگی ما را ترک می‏کند ، بی ‏آن‏که ما را خبر کند و یا از دور بدرودی‏ بگوید . ما که خود را ملّت شعر می‏نامیم ، شاهد سقوط یکی از واپسین سنگرهای‏ خود هستیم ، بی‏ آن‏که میلی به مقاومت از خود نشان دهیم.

بارها و بارها،در لحظه‏ هایی که روح نیازمند تغنّی بوده است،به سوی صدای‏ خود(-شعر)شتافته اما صفحه را متراکم از سفیدی یافته است . چه روزهای‏ آرام تعطیلی که از تزاحم تلخی‏ ها بر کنار بوده است و دشمن‏ مایگی این‏گونه‏ شعرها ، آن روزها را بر ما کدر کرده است. چه بسیار که در کسالت ‏های‏ جسمانی ، مشتاق آن بوده‏ ایم که سرودی یا شعری ما را به نشاط یک جشن‏ ببرد یا دریا را به سوی ما بیاورد،ولی آن کسالت به بیماری انجامیده‏ است.

چه لحظه ‏های حماسی بزرگی که از فرود آمدن سنگی ، که روزگار بر سر ما ریخته ، به وجود آمده و ما به حصار این پهلوان ناتوان پناهنده‏ شده ‏ایم تا سرودی سر کنیم و او را همچنان خاموش و لب فروبسته یافته ‏ایم‏ تا به ما بگوید : اشیاء-به همان‏گونه که بر روی زمین قرار دارند،در همان صورت طبیعی خود-شاعریّت بیشتری از شعر این روزگار دارند؛ روزگاری که روح در آن از ارائهء اندهگزاری‏ ها و شکایت‏ های خود ناتوان است.گویی جهان رویا،نفس‏ رویا،یکباره به انحطاط گراییده و از آن آزادی-که جز تشویش برای او به حاصل نیاورده است-سر توبه‏ کردن دارد.

 

چرا چنین عذری به پیشگاه شعر تقدیم می‏کنیم؟

 

آیا به این دلیل که یک موسیقی نازل ، نسبت به یک واقعیت نازل، در جایگاهی فروتر می‏ایستد؟ آیا به دلیل این است که بد مزگی یک شعر، آزاری بیشتر از خشخش جاروب رفتگران در خیابان دارد یا به آن دلیل که‏ قافیه ‏ای نابهنجار از دیدار یک زندانبان آزار دهنده‏ تر است؟ یا به این دلیل که‏ خارج آهنگ بودن یک نغمه جراحتی بر روح وارد می‏کند که از آژیرهای‏ خطر ، با آن صدای گوش‏خراش ، آزاردهنده تر است؟

 

  • امیر حسین داودوندی


جامعه شناسی مخاطبان دو شاعر

(شاملو و اخوان)


شفیعی کدکنی


از مشروطیت به این سو معیارها دگرگون شده است. شاید به یک اعتبار ، در گذشته ها نیز چنین بوده است وگرنه چرا مردم ، یعنی بعضی از اهل ادب ، از مجد همگر بپرسند که «سعدی برتر است یا امامیِ هروی ؟» و او هم با آن سلیقه ی اَجَغ وَجَغَش بگوید : «هرگز من و سعدی به امامی نرسیم.» غرض این است که همیشه نوعی اختلافِ سلیقه ، درباره ی جایگاهِ شاعران ، در میان اهلِ ادب و انجمن های ادبی و به تعبیرِ یکی از بزرگان «در پایِ منقلِ تریاکِ اُدبای ناکام» وجود داشته است. اما این اختلاف سلیقه به دلیل گرایشهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و طبقاتی ، پس از مشروطیت ، روز به روز بیشتر و بیشتر شده است.
در موردِ شاعرانی از طرازِ بهار و پروین و ایرج و شهریار یا اخوان و شاملو و سپهری و فروغ هرگز کسی نمی تواند جامعه را به اتفاقِ نظرِ نهایی برساند.
غرض ، طرح مساله ی دیگری بود و آن این که در قدیم نوعی اجماعِ غیر مُحَصَّل بر سر جایگاهِ فردوسی یا سعدی یا حافظ یا مولوی یا نظامی یا ....همیشه وجود داشته است ، دستِ کم در «نوع» های مختلفِ شعرِ این استادان ، چنان که شاعری گفته است:

«اوصاف» و «قصیده» و «غزل» را
فردوسی و انوری و سعدی

ولی از مشروطیت به بعد بسیاری از شعر دوستان ، طرفدارِ مطلقِ عارف یا بهار یا عشقی یا سید اشرف یا لاهوتی یا ایرج یا افراشته یا فروغ یا سپهری یا خوان یا شاملو هستند و عواملی سیاسی و اجتماعی مایه ی این گونه صف آرایی ها ، در عرصه ی فرهنگ ، شده است. یعنی جامعه به مرحله ای از تنوعِ سلیقه رسیده است که در قدیم کمتر وجود داشته است.

من در اینجا به دو شاعرِ بزرگِ عرصه ی شعر نو نظر دارم: اخوان و شاملو. طرفدارانِ شعرِ اخوان بیشتر کسانی هستند که شعر فارسی و ادبیات کهن را به خوبی می شناسند. برعکس ، طرفدارانِ شاملو گروهی از شعرخوانان و شعردوستان اند که ارتباط چندانی با عرصه ی تاریخ ادبِ فارسی ندارند. استثناها را به یک سوی نهید. اگر آماری از این دو صف گرفته شود ، نتیجه همین خواهد بود که گفتم. این صف آرایی تا بدانجاست که بعضی از طرفدارانِ شعر اخوان ، شاملو را اصلا شاعر نمی دانند.

از چشم اندازِ دیگر ، طرفدارانِ اخوان را بیشتر کسانی تشکیل می دهند که نسبت به مسائل ملی ایران شیفتگی بسیار دارند ولی طرفداران شاملو چنین نیستند. باز هم استثنا ها را به یک سوی نهید. آنها اصولا یا از یک ایران گسترده و متمرکز خوششان نمی آید و عملا به قومیت گرایی مایل اند یا «جهان وطنی» می اندیشند. خوشبینانه ترین نگاه این است که بگوییم : از مساله «وطن» فارغ اند.


  • امیر حسین داودوندی


محمد اسلامی، هوشنگ دولت آبادی، محمدرضا شفیعی کدکنی، ایرج افشار و منوچهر ستوده ـ کوشکک لورا ـ تابستان 1377 ( عکس از علی دهباشی )
--------------

یکی دخمه کردش‏ ز سمّ ستور

محمد رضا شفیعی کدکنی


شکاریم یکسر همه پیش مرگ‏

سری زیرِ تاج و سری زیرِ ترگ

(رستم و سهراب،بیت 924)

در بخش پایانی رستم و سهراب،از شاهنامهء فردوسی،بیتی وجود دارد که همیشه مورد بحث‏ بوده است.در سالهای اخیر که داستان رستم و سهراب جزء متون درسی رشتهء ادبیات فارسی‏ دانشگاه‏ها شده است به تناسب افزونی و گسترش کلاسهای درسی و تعدّد استادان و دانشجویان، بحث بر سر این بیت هرروز،بیشتر میشود.این اواخر به مناسبت پرسش دوستی درین باره، به جستجو پرداختم.در آغاز تصورم برین بود.که ناشران مختلف داستان،درین باره بحث‏های فراوان‏ کرده‏اند.بعد از مراجعه متوجه شدم که درین‏باره گفتگوی چندانی وجود ندارد.اولین رجوعم‏ به رستم و سهراب چاپ مرحوم مینوی بود.دیدم ایشان،با وقار خاص خود،موضوع را با سکوت‏ برگزار کرده است.1در چاپهای«درسی»رستم و سهراب هم که استادان نسل بعد از مرحوم مینوی‏ انتشار داده‏اند،و دربارهء آنها سخن خواهم گفت،یکی دو سطر اجمالی و با تردید اظهار شده است. بیت مورد بحث این است:بعد از کشته شدن سهراب،فردوسی از زبان رستم می‏گوید:

همی گفت اگر دخمه زرّین کنم‏

 ز مشکِ سیه گردش آگین کنم‏

 چو من رفته باشم نماند بجای‏

و گرنه مرا خود همین است رای‏

 یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور

 جهانی بزاری همی گشت کور2

تمام پرسشها،بر سر مصراع

یکی دخمه کردش ز سمّ ستور

است که یعنی چه؟چرا دخمه از سمّ‏ ستور؟در هیچ جای دیگر شاهنامه،به چنین رسمی،ظاهرا،اشارت نرفته است.در چاپهای«درسی» رستم و سهراب که من دیده‏ام مؤلفان اجمالا چنین اظهارنظر کرده‏اند:

در چاپ دکتر محمد جعفر یاحقی با عنوان سوگنامهء سهراب‏3،بنقل آقای دکتر رستگار چنین‏ آمده است که«اغلب تصور کرده‏اند که رستم گور سهراب را از سم چارپایان ساخت تا با گذشت‏ زمان از میان نرود امّا این امر نه معقول می‏نماید نه عملی است که بتوان بنایی را با سمّ ستور ساخت.» آنگاه از ایشان نقل شده است که«سم بمعنی خانه‏های کنده شده در زیرزمین است»و درین مورد به فرهنگ‏های جهانگیری و برهان هم استنادی شده است و سرانجام در معنی بیت فردوسی چنین‏ آمده است که:«برایش دخمه‏ای از نوع خانهء زیرزمینی ستوران درست کرد»4و در چاپی که توسط آقای دکتر منصور رستگار فسائی ازین بخش شاهنامه به عنوان حماسهء رستم و سهراب شده است، همین مطالب آقای دکتر یاحقی نقل گردیده است و در دنبالهء آن مطلبی از استاد محمد علی اسلامی‏ ندوشن آورده‏اند که تأیید خلاف نظر آقای دکتر یاحقی است و اجمالا این که:اگر دخمهء او را با زیور و مشک بیارایم وقتی که من از اینجا بروم،یا مرده باشم،بر جای نماند(آن را غارت خواهند کرد) بنابراین آن را به طرزی ساده«با سم ستور»آرایش می‏دهم.با توجه به پهلوانی سهراب،و اینکه با اسب‏ سروکار داشته بعید نمی‏نماید که سم اسبان را درین موارد به صورت تزئینی به کار برده باشند.در چاپ دکتر حسن انوری و دکتر جعفر شعار5«سم ستور»به معنی لغوی کلمه گرفته شده و مؤلفان در باب منشأ این کار،اظهار بی‏اطلاعی کرده‏اند.در آن کتاب چنین آمده است:«...از سیاق عبارت و نیز از شاهنامهء بنداری برمی‏آید که رستم قبر سهراب را از سم چهارپا ساخت تا با گذشت روزگار از بین‏ نرود...در نسخه‏ای،بجای«ز سم ستور»،«چو سم ستور»آمده که بنا به این ضبط،معنی روشن است‏ یعنی منحنی ساخت.»و در پایان چنین افزوده‏اند که«منشأ ساختن گور از سم چارپا معلوم نشد.»


  • امیر حسین داودوندی

در تصویر:محمد قهرمان،مهدی اخوان ثالث،محمدرضا شفیعی کدکنی، تیر 1359، منزل شفیعی کدکنی

------------

مقام عطار

نوشته دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی



اگر قلمرو شعر عرفانی فارسی را به گونه مثلثی در نظر بگیریم، عطار یکی از اضلاع این مثلث است و آن دو ضلع دیگر عبارتند از سنائی و مولوی. شعر عرفانی به یک اعتبار با سنائی آغاز می‌شود و درعطار به مرحله کمال می‌رسد و اوج خود را در آثار جلال‌الدین مولوی می‌یابد. پس از این سه بزرگ، آنچه به عنوان شعر عرفانی وجود دارد (و من حافظ را در قلمرو شعر عرفانی نمی‌دانم، او عرفان است و چیز دیگر) تکرار سخنان آنهاست، مگر آنچه به عنوان عرفان مدرسی و گسترش اصطلاحات آن در شعر فارسی آمده، از قبیل رشد و گسترش عقاید محیی‌الدین ابن‌عربی و نفوذ زبان صوفیانه او در قلمرو شعر فارسی که از حدود عراقی و شیخ شبستری آغاز می‌شود و در شاخه‌های مختلف رشد می‌کند و من عقاید خودم را در آن باب، جای دیگر، گفته‌ام و اینجا مجال تکرار آن را ندارم.(1)
شعر عرفانی، قبل از سنائی هم وجود داشته است، یا بهتر است بگوییم تصوف، قبل از سنائی هم، از شعر استفاده می‌کرده است؛ اما شاعری که موجودیت او در تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده باشد و به اندازه سنائی بر قلمرو امکانات شعر صوفیانه افزوده باشد نداریم. پیش از سنائی، صوفیه از خصلت رمزی زبان شعر استفاده می‌کرده‌اند، و شعرهایی را که برای مقاصدی جز حبّ الاهی سروده شده بود، در جهت مقاصد خویش به کار می‌گرفتند. نمونه این گونه کاربردها را در بیتهایی که ابوسعید ابوالخیر بر زبان رانده و صاحب «اسرارالتوحید» نقل کرده می‌توان یافت. آن شعرها، به جز چند مورد، هیچ کدام دارای صراحت در معنی صوفیانه نیستند، ولی ابوسعید از تمامی آنها، در جهت مقاصد و عوالم روحی خویش استفاده کرده است.
همچنین، شعرهایی که مؤلف تفسیر «کشف الاسرار» نقل می‌کند (جز آنها که از سنائی است) یا آنچه احمد غزالی در آثار خویش آورده و همچنین شعرهایی که عین‌القضات در آثار خویش می‌آورد، اینها همه، شعرهایی ساده و عاشقانه‌اند که صوفیه آنها را در جهت مقاصد خود به کار گرفته‌اند. حتی بعضی از این شعرها، چنان‌که در آثار عین‌القضات دیده می‌شود، شعرهایی به زبانهای محلی (فهلویات) است.

  • امیر حسین داودوندی

در تصویر از راست: علی رواقی،محمد قهرمان،محمد رضا شفیعی کدکنی و مهدی اخوان ثالث ( دی1344)

-------

شاعر شعرهای پرشکوه

مقاله از دکتر شفیعی کدکنی درباره اخوان ثالث و یادداشتی از مهدی اخوان ثالث

شاعر شعرهای پرشکوه / دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

« شهری که هر شاعری در مجموعة آثار خویش می‌سازد، حاصل معماریِ اوست در برخوردِ خودش با تاریخ (گذشته و معاصر) و با جوانبِ گوناگونِ حیات. همان‌گونه که معماری‌های باشکوه داریم و معماری‌های زیبا، در جهانِ شعر نیز شعرهایِ زیبا داریم و شعرهای باشکوه. در این لحظه به‌هیچ روی قصدِ ورود به این بحثِ دیرینه‌سال دربارة رابطة زیبایی و شکوه را ندارم. هرگونه تصوری که شما از این دو مفهوم دارید می‌تواند مورد قبولِ من باشد. می‌دانیم که بسیاری از نظریه‌پردازان «جمال» و فلاسفة حوزة استه‌تیک بر این عقیده‌اند که زیبایی همان شکوه است و شکوه همان زیبایی. می‌تواند چنین باشد و می‌تواند نباشد. این بستگی به این دارد که واژة عاطفیِ «زیبایی» و واژة عاطفیِ «شکوه» در ذهنِ شما چه نسبتی با یکدیگر داشته باشند، همسایة دیوار به دیوار هم باشند یا در کمال وحدت و یگانگی با هم یا دور از یکدیگر. قدر مسلم این است که در بعضی از آثار معماری جهان، ما با مفهوم زیبایی بیشتر روبروییم و در بعضی دیگر با مفهوم شکوه. آیا عظمت را می‌توان با معیارِ بزرگی و حجمِ بسیار معنی کرد؟ تصور نمی‌کنم که هر بنای پُرحجم و کلانی مصداقِ عظمت باشد.

بازگردیم به شعر.

قدر مسلم این است که شاهنامة فردوسی و هر کدام از داستان‌های مستقلِ آن، از قبیلِ رستم و سهراب یا سیاوش یا رستم و اسفندیار، معماری باشکوهِ جهانِ شعر است و غزلهای حافظ اوجِ زیبایی در معماری شعر. ما به‌راحتی می‌گوییم رستم و اسفندیار باشکوه است و به راحتی می‌گوییم فلان غزل حافظ زیباست. آیا به‌راحتی می‌توانیم جای این دو صفت را در موردِ اثرِ فردوسی و اثرِ حافظ بدَل کنیم و هیچ‌کس بدان اعتراض نکند یا در دلِ خودمان رضایت کامل از این تغییر داشته باشیم؟ تصور نمی‌کنم که چنین باشد. شکوه با کار فردوسی تناسبِ بیشتری دارد تا با غزل حافظ و زیبایی با غزلِ حافظ بیشتر مناسب است تا اثرِ فردوسی. پس می‌پذیریم که تلّقیِ ما از «شکوه» با تلقّی ما از «زیبایی» قدری تفاوت دارد.


  • امیر حسین داودوندی

در تصویر از راست :  محمد رضا شفیعی کدکنی و نعمت آزرم

----------------
در ترجمه ناپذیری شعر

 محمد رضا شفیعی کدکنی

در فرهنگ خودمان،نخستین کسی که مدّعیست ترجمهء شعر محال است،جاحظ متوفای 255)) است.وی در کتاب الحیوان میگوید:
و الشعر لا یسطاع ان یترجم و لا یجوز علیه النقل.و متی حوّل تقطّع نظمه و بطل وزنه و ذهب حسنه و سقط موضع التّعجّب منه و صار کالکلام المنثور.و الکلام المنثور المبتدأ علی ذلک احسن و اوقع من المنثور الّذی حوّل من موزون الشعر.
یعنی«و شعر،تاب آن را ندارد که به زبانی دیگر ترجمه شود و انتقال شعر از زبانی به زبانی دیگر روا نیست.و اگر چنین کنند،«نظم»شعر بریده میشود و وزن آن باطل خواهد شد و زیبایی آن از میان خواهد رفت و نقطهء شگفتی برانگیز آن ساقط خواهد شد و تبدیل به سخن نثر خواهد شد.نثری که خودبه خود نثر باشد زیباتر از نثریست که از تبدیل شعر موزون حاصل شده باشد.
نمیدانم در دنیای قدیم،قبل از او،چه کسانی چنین نظریه ای را دنبال کرده اند.قدر مسلّم این است که در دورهء اسلامی هیچکس به صراحت او،و با توضیحات او،به امتناع ترجمهء شعر از زبانی به زبانی دیگر نیندیشیده است.1
امروز هم که نظریه های ترجمه در فرهنگهای مختلف بشری،شاخ و برگهای گوناگون به خود دیده است،باز هم در جوهر حرفها،چیزی آن سوی سخن جاحظ نمیتوان یافت. آخرین حرفی که در پایان قرن بیستم،در این باره زده شده است،سخن شیموس هینی (Seamun Heaney) ،برندهء جایزهء نوبل ادبیات چند سال قبل است که در مصاحبه ای در اکتبر سال 1995 گفت:
Poets belong to the language not to the world
(یعنی شاعران به زبان تعلق دارند نه به جهان).
در فاصلهء جاحظ تا شیموس هینی بسیاری از اهل ادب منکر این بوده اند که شعر را بتوان ترجمه کرد و حتی بعضی شعر را به«چیزی که قابل ترجمه نیست»تعریف کرده اند و عبارت رابرت فراست :(Robert Frost 1874-1963)
Poetry is what is lost in translation.Itis also what is lost in interpretation.
(شعر همان چیزیست که در ترجمه از بین میرود و نیز همان است که در تفسیر از میان برمی خیزد).

  • امیر حسین داودوندی