مقالات دکتر شفیعی کدکنی

درگاهی جهت جمع آوری مقالات استاد شفیعی کدکنی

مقالات دکتر شفیعی کدکنی

درگاهی جهت جمع آوری مقالات استاد شفیعی کدکنی

فروزانفر و شعر | محمد رضا شفیعی کدکنی

دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۲۹ ق.ظ


فروزانفر و شعر

محمد رضا شفیعی کدکنی


دانلود مقاله به صورت پی دی اف



اگرچه به گفته ی جلال الدین رومی « در اگر نتوان نشست » ،اما با اینهمه اگر از استاد فروزانفر، فقط همین مجموعه موجود اشعار باقی مانده بود،و آنهمه تحقیقات بی‏همتای عرفانی و ادبی‏ به نام او ثبت نشده بود،او بسی شاعرتر از این می‏بود که اکنون هست ، یعنی بیشتر از این به‏ شاعری شناخته می‏شد که اکنون شناخته می‏شود. جای تأسف اینجاست که اگر از شاعران هم‏ نسل و هم روزگار او،در همان شیوه‏ای که حال و هوای ستادان کهن است ، بخواهیم پنج شش نفر انتخاب کنیم،شاید کمتر کسی او را در میان آن گروه نام ببرد اما در حقیقت او یکی از دو سه‏ شاعر بزرگی است که در آن اسالیب شعر گفته‏اند.

اگر از بهار که یک استثناست-و معیار سنجش او بافت تاریخی یک نسل و یک قرن‏ نیست و باید او را در زنجیرهء تاریخ هزار و دویست سالهء شعر فارسی و با بزرگانی از نوع‏ منوچهری و فرّخی و مسعود سعد و خاقانی و ناصر خسرو مقایسه کرد-بگذریم و نگاهی‏ بیفکنیم به نامهای دیگری که در پیرامون نام فروزانفر،در گلچین‏های شعری آن روزگار،تکرار شده‏اند،یعنی در میان نام‏هایی از نوع یاسمی و فرّخ و صورتگر و یغمایی و بزرگ‏نیا و دهها تن‏ دیگر،فروزانفر به لحاظ کیفیت شعر،از هیچ کدام اینان کم ندارد و اگر ملاک را-که نزدیکی به‏ لحن و اسلوب استادان خراسانی است-فراموش نکنیم،او را از همهء اینان تواناتر و برجسته‏تر می‏یابیم.با اینهمه جای شگفتی است که بعضی ازینان،در ذهن و ضمیر علاقمندان آن نوع شعر، مقامی بس فراتر از او یافته‏اند،درحالی‏که وی از غالب آنان پایگاهی والاتر دارد.

دشمن طاووس آمد پرّ او.شهرت جهانی و اعتبار چشم‏گیر و استثنایی فروزانفر،در قلمرو تحقیقات ادبی و عرفانی،در طول پنجاه سال از عمر هفتاد و چند ساله‏اش،سبب شده است ه‏ این بخش از حیات معنوی او،به کلی فراموش شود.همچنان‏که سیاستمداری وثوق الدوله، مانع شهرت او به شاعری است درحالی‏که او یکی از شاعران برجستهء عصر خویش است. فروزانفر خود نیز به این امر کمک می‏کرد.از اینکه به عنوان شاعر از او سخن بگویند،یا در محافل ادبی به عنوان شاعر حاضر شود و یا شعری به مطبوعات عرضه کند،پرهیزی عجیب‏ داشت.وقتی کتاب«شعر امروز خراسان»را-که در آن نمونه‏های شعر او نیز چاپ شده بود-در پاییز 1344 تقدیم محضر او کردم،هفتهء بعد،در کلاس درس،با همان لحن مخصوص روی به‏ من کرد و گفت:« شفیعی!دیشب تا صبح،سرم درد می‏کرد.این کتاب مرا به گذشته‏های دور برد. با دیدن شعرهای خودم به عالمی رفتم.ما می‏توانستیم شاعر بزرگی شویم،اما تحقیقات و گرفتاری‏ها ما را از آن باز داشت.با ما از گذشه سخن مگوی!».


علت اینکه به گفتهء خودش،به پایگاه شایستهء خویش در شعر نرسیده بود،ظاهرا همین‏ بلای تحقیقات بود که از دو سوی او را از این موهبت باز داشته بود:یکی اشنایی عمیق به میراث‏ عظیم شعر فارسی و گنچینهء سرشار آن‏که در هرقرنش بزرگواری بوده و در هرشهر و روستایش‏ گاه،چندین شاعر و سخنور خفته است چندان‏که آشنایان به تاریخ ادبیات را به شگفتی‏ وامی‏دارد و طبعا میدان هرگونه تلاشی را بر صاحبان ذوق،تنگ می‏کند و دیگر اینکه جست و جو در حوزهء مطالعات عرفانی و تحقیقات ادبی،فرصتی برای او باقی نگذاشته بود تا در حال و هوای شعر زندگی کند.

از همهء اینها که بگذریم شاعری نوعی رهائی از قید و بندهاست که او به شدّت پایبند آن‏ قید و بندها بود.از مشغله‏هایی مانند ریاست دانشکدهء الاهیات بگیر بیا تا سناتوری و ریاست‏ کتابخانهء سلطنتی.منکر این حقایق شدن،مشکلی را حل نمی‏کند.بیهوده نیست که می‏گوید:

و لیکن زهر در،مرا شغل‏هاست

‏ که بگذشت نارم همی زیدرا

 

نیارم برآوردن آوا،که چرخ،

 فرو برده در حنجرم خنجرا.

 

فروداشت کردم که برداشت نیست‏

 سزاروار این زخمگین،حنجرا

از این سه مانع بزرگ که بر سراه شاعری او قرار داشته،بیشتر مانع سوم مانع اصلی بوده‏ است وگرنه بهار نیز در حوزهء تحقیقات ادبی دستاوردی اندک ندارد و حاصل کار او به عنوان یک‏ محقق چیزی نیست که بتوان سرسری از کنارش گذشت.هیچ کس نمی‏تواند مقام بهار را به عنوان‏ یک محقق خلاق کم‏تر از اقرانش که عبارتند از کسروی و قزوینی و دهخدا بداند.تنها تفاوتی که‏ درین چشم‏انداز میان بهار و فروزانفر وجود دارد،این است که بهار،تحقیقات ادبی را گذرگاهی‏ برای کمال بخشیدن به هنر شاعریش تلقّی می‏کرد،و فروزانفر برای تحقیقات اصالت قائل بود. تحقیقات برای بهار وسیلهء شاعری بود و برای فروزانفر هدف.از سوی دیگر مسألهء آشنایی با گذشتهء ادبی،برای یک شاعر صاحب استقلال و سبک،نه تنها مانع رشد و بالیدن نیست بلکه‏ شاید یکی از عوامل و شاید تنها عامل،در تعالی هنری باشد.چنانکه درین مورد نیز بهار بیشترین بهره را از تجارب قدما برده است و به گفتهء خودش در بیست سالگی:

بیست ساله شاعری با چشم‏های پرفروغ‏ جز من اندر خاوران معروف و نام‏آور نبود اندر این دوران نبود اندر دواوین عجم‏ ز اوستادی شعرخوبی کان مرااز بر نبود

پس باید گفت:مانع اصلی فروزانفر،در مسیر شاعریش بیشتر مشغله‏های سیاسی و اداری‏ و«عناوین»او بوده است چیزی که از آغاز نوجوانی و گرفتن لقب«بدیع الزّمان»از«حضرت‏ اشرف قوام السّلطنه»آغاز می‏شود تا سناتور انتصابی شدن او که مایهء اعتراض یکی از همکاران و هم‏نسلان او شادروان عباس اقبال آشتیانی گردید و قطعهء بسیار زیبای ذیل را سرود:

استاد یگانه،ای فروزانفر!

رفتی به سنا چه کار بد کردی‏

بودی تو کسی که فضل عالم را

پیوسته به خلق گوشزد کردی‏

 با خیل فرشته همنشین بودی‏

چون شد که هوای دیو و دد کردی؟

 

عاقل به خدا نکردی این سودا  

کردی و زیان صد به صد کردی‏

آخر ز چه جفت نغمّ خربط

الحان لطیف بار بد کردی‏

از دانش و از خرد شکستی پشت‏

 تا پشت به دانش و خرد کردی‏

چون بافتی از هنر همی دیبا

دیبای چنین چرا نمد کردی؟

«خود کردن و عیب دوستان دیدن‏

کاری‏ست که تو به دست خود کردی»

این وسوسهء سیاسی بودن،و تمایل به «سّم شکرآلوده و شراب زهرآگین سیاست» بی‏آنکه در ذات او«شورش‏پژوهی» و جان و جگر و جسارت یک رجل سیاسی ازنوع بهار باشد،بلای اصلی او بوده است.بهار در طول متجاوز از نیم قرن حضور ادبی و سیاسیش در عرصهء تاریخ معاصر ایران،همواره در افت‏وخیز بود و زندگانیش متلاطم،چندان‏که به گفتهء خودش:

در عرصهء گیرودار آزادی‏

فرسوده به تن درشت خفتانم‏

و با اینهمه هیچ‏گاه دست از آروزی بهروزی ایران برنداشت و می‏گفت:

برخیزم و زندگی ز سر گیرم‏

 وین رنج تن از میانه برگیرم‏

 در عرصهء گیرودار بهروزی

‏ آویز و جدال شیر نر گیرم‏

و در همین نقطه است که بهار،بهار می‏شود:یعنی بزرگ‏ترین قصیده‏سرای چندین قرن‏ اخیر و یکی ازسه چهار قصیده‏سرای بزرگ تاریخ هزار و دویست سالهء شعر دری،ولی فروزانفر هیچ‏گاه به مناسبت همان دغدغه‏های اداری و سیاسی نخواست یا نتوانست شعرش را با جریان‏های اصلی زندگی و سرنوشت مردم ایران بیامیزد.در دایرهء همان پند و اندرزهای زیبای‏ موروثی باقی ماند و بسیار هم سنجیده و سخته سخن گفت.شعرهای اخلاقی و تعلیمی‏ استواری،مناسب کتاب‏های درسی،سرود،شعرهایی که هیچ رنگی از روزگار شاعر ندارد و می‏تواند با همهء زیبایی و استواری کم‏نظیرش،متعلق به یکی از بزرگان قرن پنجم و یا ششم‏ باشد.یکبار هم که برین وسوسه غالب آمد و شعر«تبریک به مصدّق» را سرود،حوادث روزگار چنان تند و خیزاب‏وار بر او تاختن کرد که تا زنده بود از یاد کرد نام و خاطرهء آن شعر به شدّت‏ هراس داشت.

خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.نمی‏گویم عیب و می‏گویم:ویژگی شعر و زندگی فروزانفر، درین بود که او مثل اعلای زندگی و هنر را در گذشته می‏جست و به اکنون و آینده کم‏تر اعتقاد داشت.حتی اگر تمام دیوانش ستایش آینده باشد.این خصوصیت را در شعر معاصر ما،حتی‏ بعضی از بزرگان نوپردازان نیز دارند.و برعکس،بعضی از گذشتگان و کلاسیک‏های بزرگ،نگاه‏ به آینده دارند:حافظ و مولوی دو نمونهء برجستهء نگاه به آینده‏اند.حتی بهار،در همین روزگار ما، با اینکه مظهر کلاسیسیم شناخته می‏شود،با همهء تعّمقی که در گذشته دارد،نگاهش به سوی‏ آینده است:

دوران جوانمردی و آزادی و رادی‏

با دید شود چون شود این ملک برومند

 ور زنده شود مردم و ورزیده شود خاک‏

از کوه گشاید ره و بر رود نهد بند

بر کارشود مردم دانشور پرکار

نابود شود این گره لا فزن رند

ور زانکه نمانم من و آن‏روز نبینم

‏ این چامه بماناد بدین طرف پساوند

البته فروزانفر در دو دههء واپسین عمرش،بیشتر در نظریه و کمتر در عمل به گونه‏ای پویا به‏ جهان می‏نگریست و بارها از او شنیدم که می‏گفت:«گیرم شدی سعدی وجود مکرری خواهی بود!»اما در عمل و به گواهی بیشترین نمونهء آثارش،کوشش او درین بوده است که فرّخی دیگر یا ناصر خسرو و خاقانی دیگری باشد. گرچه بدیهی است که لا تکرار فی التجلّی . و درست گفت‏ آنکه گفت:در این رودخانه بیش از یکبار نمی‏توان شنا کرد.

این نکته را نباید فراموش کرد که فروزانفر از آن ادیبانی نبود که در اثر ممارست در شعر دیگران،طبع نظمی حاصل کنند و در یکی از بحور عروضی کلماتی را کنار یکدیگر قرار دهند.او از نخستین روزهای کودکی و نوجوانیش شعر می‏سرود و حتی به لحاظ نبوغ ادبی خویش در دوران کودکی و نوجوانی مایهء شگفتی شاعران و استادان عصر بود.از شادروان محمد فرّخ‏ خراسانی شنیدم که می‏گفت:پدرم مرحوم میرزا آقای‏ جواهری یکی ازرجال برجستهء مشهد بود و منزل ما محطّ بزرگان ادب خراسان.هرکس از هرکجا به مشهد مشرّف می‏شد،اگر از اهل‏ فضل و ادب بود،به دیدار پدرم می‏آمد و منزل ما دیدارگاه شاعران و ادیبان عصر بود.در سالهایی که من در سن حدود بیست و دو سه سالگی بودم،یکبار مردی روحانی و روستایی‏وار به دیدار پدرم آمد.پسری سیزده چهارده ساله نیز همراه او بود. بعد از مدتی که حاضران ازین‏ سو و آن سوی سخن گفتند،و اهل مجلس گرم التذاد از شنیدن شعرهای حاضران بودند،آن‏ روحانی روستایی‏وار،اشاره به پسر خویش کرد و گفت:«این آقا جلیل،3پسر من هم شعر می‏گوید.»اهل مجلس و از جمهل پدرم،در حدّی که مناسب تشویق نوجوانی سیزده چهارده ساله‏ بادش،خواستار آن شدند که آن پسر هم چیزی از کارهای خویش عرضه کند.وقتی به او گفتند: «پس شما هم از شعرهاتان برای ما بخوانید»بی‏درنگ،با همان لحن مخصوص و طنین مشخّص‏ صدایش-که تا آخر عمر گفتار او را از گفتار دیگران ممتاز می‏کرد-گفت:«چه نوع شعری‏ بخوانم؟قصیده؟غزل؟قطعه؟مثنوی؟کدام یک؟»حاضران در شگفت شدند که نوجوانی سیزده‏ چهارده ساله شعر می‏گوید و با همهء قوالب شعری آشناست.یکی از حاضران شاید پدرم دانای‏ جواهری،گفت:«قصیده بخوانید.»چون قصیده دشوارترین نوع شعر بود آنهم برای نوجوانی‏ سیزده چهارده ساله.آن پسر با همان لحن،پرسید:«از قصاید عربی‏آم بخوانم یا از قصاید فارسی‏ام؟»حیرت حاضران صدچندان شد و با ناباوری گفتند:«از هردو بخوان!»و او در آن‏ مجلس دو قصیده از قصاید خویش را،یکی به زبان عربی و دیگری به فارسی خواند که در نهایت استواری و استحکام بود و مایهء شگفتی و درماندگی حاضران شد.مرحوم فرّخ می‏گفت: پدرم روی به من کرد و گفت:ببین این بچهء سیزده چهارده ساله چه شعری دارد و چه مقامی در ادب یافته و تو در سنّ بیست و چهار سالکی چنین و چنانی.مرحوم فرّخ می‏گفت:تا سالها پدرم‏ سرکوفت این نوجوان را به من می‏زد.و این نوجوان کسی نبود جز بدیع الزمان بشرویه،فروزانفر دروه‏های بعد.

فروزانفر به سائقهء چنین ذوق و نبوغی،در نخستین سالهای نوجوانی خویش از بشرویه به‏ مشهد آمد و به حوزهء درس ادیب نیشابوری(متوفی خرداد 1304 هجری شمسی)که بزرگ‏ترین‏ مراکز ادبی خراسان،و شاید هم سراسر ایران آن روزگار بود،راه یافت.حلقهء درس ادیب، پرورشگاه ذوق و طبع همهء صاحبان استعداد آن عصر بوده است.هستهء مرکزی«دانشکده‏های‏ ادبیات»در تاریخ فرهنگ ایران،بی‏هیچ گمان،حلقهء درس او بوده است.از همان حلقهء درس او رضوی،ادیب نیشابوری دوّم(محمد تقی)دکتر علی اکبر فیاض،پروین گنابادی،ادیب طوسی و ده‏ها استاد و ادیب طراز اول نسل قبل به ظهور رسیدند و در تهران و شهرستانها،چه در دانشگاها و چه در آموزش و پرورش(وزارت معارف)و دیگر مراکز فرهنگی آموخته‏ها و اندوخته‏های‏ ادبی خویش را بر دوستداران و علاقمندان ادبیات عرضه کردند.

در حلقهء درس ادیب نیشابوری،که مرکز تجمع همهء ذوق‏ها و استعدادهای برجستهء آن روز خراسان و ایران بود،فروزانفر،در کم‏ترین سن و سال،نسبت به اقران خویش،بیشترین درخشش‏ و امتیاز را داشت و با اینکه حوزهء درس ادیب آراسته به وجود بسیاری استعدادهای ممتاز عصر بود،باز،فروزانفر سرآمد جملهء همدرسان خویش بود،چه در شاعری و چه در آگاهی از ادبیات‏ فارسی و عربی.

هنگامی که پس از طی مدارج تحصیلی در محضر ادیب نیشابوری از خراسان به تهران‏ آمد،باز هم آنچه در محافل ادبی تهران ازو زبانزد خاص و عام بود شعر و سخنوری او بود.از بعضی بزرگان عصر،شاید شادروان استاد مجد العلای بوستان،شنیدم که آمدن وی به تهران‏ بیشتر به تشویق شاهزادهء افسر،رئیس انجمن ادبی ایران و نمایندهء برگزیدهء حکومت در مجلس‏ شورای ملی بوده است،تنها و تها برای اینکه افسر می‏خواسته بود از فروزانفر شاعری در مقابل‏ بهار،بلکه برتر از بهار،علم کند و در گیرودارهای سیاسی خویش از آن سود بجوید.

می‏بینید که گرایش فروزانفر به شعر و شاعری،نخستین گرایش و غریزی‏ترین کشش‏ زندگی او بوده است و از مدخل شعر و شاعری است که او به حوزهء تحقیقات ادبی(سخن و سخنوران)و سپس تحقیقات عرفانی(احادیث مثنوی و مآخذ قصص و شرح مثنوی)کشیده شده است و چندان در این دو قلمرو پهناور فرهنگ ایران،مستغرق شده است که از شعر و شاعری خویش فراموش کرده است و در نتیجه امروز ما،از دستاورد آن نبوغ شعری-نبوغ‏ شعری نوجوان سیزده چهارده ساله،که در دو زبان فارسی و عربی،قصایدش مایهء حیرت بزرگان‏ عصر بود-مقدار بسیار اندکی آثار منظوم در اختیار داریم که اگر بخواهیم توزیع تاریخی این آثار را بر سالهای عمر او در نظر بگیریم،سالی بیشتر از یک قطعه نسروده است آنهم سخنی که بلحاظ کیفی،هیچ گاه ذوق و پسند متعالی شخص شعرشناسی مانند او را-که ناقد بزرگ عصر ما و نکته‏سنج‏ترین ادبیات‏شناس تاریخ سرزمین ماست-اقناع نکرد و چنانکه یاد کردم،وقتی‏ شعرهایش را در کتاب«شعر امروز خراسان»دیده بود،گفت:«با ما از گذشته سخن مگو،ما می‏توانستیم شاعر بزرگی شویم ولی تحقیقات و گرفتاری‏ها مجال نداد!»منظور او از تحقیقات‏ پیداست ولی قصدش از گرفتاری‏ها چیزی جز مشغله‏های اداری و سودای ریاست و تلاش برای‏ سناتور شدن و امثال آنها نبود.

اگر فروزانفر به استادی دانشگاه تهران و سرودن شعر و تحقیق و تدریس و پرورش‏ شاگردانی شایسته قناعت می‏کرد ما امروز،هم شاعر بزرگی در وزهء شعر کلاسیک داشتیم که‏ آثار برجستهء بسیاری از نوع«صبحدم»و قصیدهء«سپیده...»و«یادگار غم»آفریده بود و هم‏ تحقیقات ادبی بیشتری از جنس«سخن و سخنوران»و«شرح مثنوی شریف»-که بی‏هیچ گمان‏ درین عصر هیچ کس از عهدهء ادامه آن‏ها بر نخواهد آمد و در آینده نیز بسیار بعید به نظر می‏رسد.

دریغا که«استدراج سیاست»و«مکر»و«چشم‏بندی خدا»فرهنگ ما را از دستاوردهای‏ دیگری از آن‏گونه محروم کرد و عمر و زندگی استاد بیش و کم یا در کرسی مجلس سنا و یا در غم‏ فقدان آن و یا پشت میز ریاست دانشکده و ریاست کتابخانهء سلطنتی سپری شد کارهایی که در آن‏ روزگار یک سرهنگ بازنشسته آن را بسی بهتر از او از عهده برمی‏آمد.

با اینهمه فروزانفر،در حوزهء تحقیقات ادبی و عرفانی نه مقدّم داشت و نه تالی دارد.بردن‏ نام او در کنار نام بعضی از استادان و ادیبان دیگر،که فقط جبر همکاری و هم شغل بودن آن‏ها را در کنار او قرار می‏داد،واقعا ظلمی است که تاریخ در حق او و حق نبوغ او کرده است،به گفتهء بهار:

وین رنج عظیم‏تر،که در صورت

‏ اندر شمر فلان و بهمانم‏

اما در شعر و شاعری،با اینکه قصاید او،و در مجموعه همهء شعرهایش،نمونه‏هایی از استوارترین وجوه زبان شعر کلاسیک فارسی را در عصر حاضر عرضه می‏دارد و از این لحاظ حتی،گاه،بر بهار پیشی می‏گیرد،شعری نیست که او بتواند بدان ببالد و آن را نتیجهء ذوق و نبوغ‏ ذاتی خویش به شمار آورد.اگر دیگری این شعرها را گفته بود،و هیچ کار دیگری جز این شعرها نداشت،بی‏گمان به عنوان یکی از شاعران بزرگ اسلوب کهن در عصر حاضر،شهرت یافته بود اما این شعرها کوچک‏ترین پیوندی با نبوغ ادبی آن یگانهء زمانه و بدیع روزگار ندارد.تنها شعری‏ از شعرهای او که به میان گروهی از خوانندگان و دوستداران شعر راه یافته همان قطعهء«تبریک به‏ مصدق»است که تا حدی خارج از اسلوب سخنسرایی اوست.و اگرچه هیچ‏جا چاپ نشد و فقط یکی دو بار،در همان روزهای سروده شدنش،از رادیو قرائت شد،باز در ذهن و ضمیر بسیاری از شعردوستان جایگاه خویش را محفوظ نگاه داشته است و غالبا دوستداران شعر کهن،در عصر حاضر،ابیاتی از آن قطعه را در حافظه‏ها دارند و من یقین دارم که پایگاه شعری هرشاعری،در تاریخ ادبیات این سرزمین بستگی دارد به میزان آنچه از ابیات و مصاریع او،در حافظهء اهل زبان‏ و دوستداران شعر،رسوب می‏کند و این سوی و آن سوی،نام او را در خاطره‏ها زنده نگاه می‏دارد و این معیاری است فراتر از همهء معیارها.معیار معیارهاست.با این معیار،یکبار،از حافظهء خویش یا دیگران یاری بگیرید و پایگاه هریک از قدما یا معاصران را،از روی آن برآورد کنید. خواهید دید که این معیار خطاناپذیر است.

بی‏گمان بالاترین پایگاه او در قلمرو تحقیقات ادبی و عرفانی است و درین پهنه،هیچ‏ کسی را همتای او نداشته‏ایم.شاید کسانی بوده‏اند که بیش از او کتاب خوانده‏اند(مانند علامهء بزرگوار شادروان محمد قزوینی که بنیادگزار تحقیقات علمی در ایران معاصر است)یا بیشتر از او نسخهء خطی و عکسی دیده‏اند(مانند استاد بزرگ شادروان مجتبی مینوی)امّا او،در روشنای‏ هوش سرشار خویش،در حوزهء تحقیقات،توانست به آفاقی دست یابد که دیگران یکسره از آن‏ محروم بوده‏اند.به همین دلیل تحقیقات فروزانفر در زبان فارسی،هیچ‏گاه کهنه نخواهد شد. بارقهء هوش او به کشف نکته‏ها و جست‏وجوی روابط بسیار پیچیدهء مسائلی پرداخته است که‏ جز با گونه‏ای نبوغ بدان مسائل نمی‏توان دست یافت.«سخن و سخنوران»او هنوز هم بزرگ‏ترین‏ تاریخ انتقادی شعر فارسی است که معاصران ما،از نوشتن یک فصل مانند آن(مثلا فصل مربوط به خاقانی)هنوز عاجزند با اینکه وی این کتاب را در سنین زیر سی سالگی و به هنگامی نوشت‏ که جز تحقیقات شادوران علامهء قزوینی،در زبان فارسی کاری به شیوهء علمی انجام نشده بود.او برای نخستین بار نقد را از تعارف‏های رایج تذکره‏ها،که غالبا براساس شهرت‏های غلط استوار شده است،رها ساخت و هرشاعری را در پایگاه مناسب خویش قرار داد و این ارزیابی علمی را به قیمت مطالعهء سطر به سطر مجموعهء آثار هرکدام از شاعران و تأمل در یک‏یک کلمات ایشان به دست آورد،آنهم در سایهء هوشیاری و نبوغی که تاکنون همتای آن را کمتر شناخته‏ایم.

من در دورهء طلبگی و دانشجویی خود استادان بسیاری را دیده‏ام.غالبا آن‏ها که محققان و علمای برجسته‏ای بودند،به جز چند تن،معلم‏های خوبی نبودند.بی‏حوصله و بسیار کم‏سخن یا وقت‏کش و بهانه‏جو برای فرار از مطلب اصلی،و آن‏ها که معلم‏های شایسته‏ای بوند بجز برخی‏ استثناها،غالبا فقط معلم بودند و از حدود اطلاعات رایج و مشترک نزد همگان کم‏تر فرا می‏رفتند و حرف‏های ایشان حرف‏هایی بود که در هرکتاب یا هرکلاسی می‏توان آموخت. تنها و تنها فروزانفر بود(و شاید پس از او چند تن از شاگردانش)که هم محقق بی‏همتایی بود و هم معلم بی‏مانندی.

در طول قریب پنج سال شاگردی او،که هرگز درسش را ترک نگفتم.یک مطلب مکرر یا مبتذل که از همگنان بتوان شنید،نشنیدم حتی شوخی‏های او،احوالپرسی‏های او،چیزی به‏ دانشجو می‏آموخت،حضور ذهن شگفت‏آور و تسخیرکنندهء او،به حدی بود که در مراحل‏ نخست آشنایی و اولین دیدارها،بعضی افراد تصور می‏کردند که فروزانفر مدت‏ها قبل،در نهان، هدیه‏ای،رشوه‏ای به شخص پرسنده داده و از او خواسته است که«در فلان مجلس،یا در فلان‏ کلاس،این سئوال را مطرح کن.»و خود از قبل پاسخ آن را آماده کرده است.این صحنه وقتی هر روز و به سال‏ها تکرار می‏شد آن‏وقت به تمایز او از دیگران پی می‏بری.

سراسر تاریخ ادب فارسی و تاریخ ایران دورهء اسلامی و تمام قلمرو عرفان ایرانی،میدان‏ اطلاع عمیق و شگفت‏آور او بود.با اینهمه از روی تواضع می‏گفت:«من از حملهء مغول به این‏ سوی را نمی‏شناسم.»ولی اطلاعاتش در دوره‏های بعد از مغول هم حیرت‏آور بود.یادم هست‏ وقتی در 1342 کتابچه‏ای در باب حزین لاهیجی شاعر اواخر عصر صفوی فراهم آورده بودم و نسخه‏ای ازآن را،در منزل شادروان محمد فرّخ به محضرش تقدیم کردم،در همان مجلس که‏ کتاب را دریافت کرد،آنقدر در باب حزین اطلاعات درجهء اول-از شیوهء خطّ او تا کتاب‏هایش و استادان و مسیر سفرها و زندگیش-به حاضران عرضه کرد که من در جایی به آن کیفیت و دقت‏ ندیده بودم.

شاید اشاره‏ای به مقام او در ترجمه،تکمله‏ای باشد بر این دیدار از دور و شتابزده.اسلوب‏ او در ترجمه،نمونه‏ای از دقت و روانی و استحکام و رعایت سبک بود.در مطالعهء ترجمه‏های‏ او،هرگز احساس نمی‏کنید که ترجمه یک اثر را در اختیار دارید.با اینهمه اگر به متن اصلی‏ مراجعه کنید از میزان دقت و امانت او در شگفت می‏شوید.با اینکه«زندهء بیدار»را می‏توان‏ نمونه‏ای از یک متن ادبی و فلسفی کهن-که به شیواترین اسلوبی به فارسی ترجمه شده است- دانست،شاهکار فروزانفر در ترجمه،ترجمهء قرآنی است که از وی بر جای مانده است.

در تابستان 1345 یک روز که در نیاوران به دیدارش رفته بودم و آن روزها توفیق مطالعهء نسخه‏ای از«تفسیر سورآبادی»را یافته بودم،از اهمیت این ترجمه و مقایسهء آن با بعضی‏ ترجمه‏های قدیم قرآن کریم سخن گفتم و ترجمهء سورآبادی را به دقت و زیبایی ستودم.استاد لختی سکوت کرد و آنگاه گفت:«شفیعی!،ترجمهء ما را ندیده‏ای!»من در آن لحظه تصور کردم‏ منظورش ترجمه‏هایی است که از بعضی آیات در خلال آثار خویش آورده و هرگز به گمانم نرسید که وی ترجمهء کاملی از قرآن کریم فراهم کرده باشد.بعدها در 1352 از آقای دکتر محمد امین‏ ریاحی شنیدم که نسخهء کامل ترجمهء قرآن استاد فروزانفر به خط خودش در بایگانی وزارت‏ فرهنگ و هنر موجود است و قرار است ازطرف همان وزارتخانه منتشر شود.ولی با سفری که‏ برای من پیش آمد،دیگر از سرنوشت این ترجمه و کار نشر آن بیخبر ماندم.بعد از انقلاب،از بعضی دوستان و علاقمندان این‏گونه کارها،خواستار شدم که پروندهء این کتاب را در بایگانی آن‏ وزراتخانه تعقیب کنند ولی تا اکنون اطلاعی از سرنوشت آن ترجمه نیافته‏ام.بی‏هیچ گمان، ترجمهء فروزانفر از قرآن کریم،درست‏ترین و درعین‏حال دقیق‏ترین و روان‏ترین ترجمه‏ای‏ خواهد بود که تاکنون به زبان فارسی انجام شده است.اگر ما روزی بخواهیم ترجمه‏ای مجاز یا نزدیک به رسمی‏ از قرآن به زبان فارسی داشته باشیم شاید بهتر از آن نتوان یافت.این داروی‏ من از طریق نمونهء آیاتی است که وی گاه در خلال بعضی آثارش،از قبیل شرح مثنوی شریف، داده است و از باب قیاس جزء به کل.

دیگر از جلوه‏های استعداد او در این آفاق،ترجمه‏های منظومی است که از شاعران‏ عرب‏زبان این ترجمه‏ها را عرضه کرده است که خواننده متوجه نمی‏شود که ترجمه کار نویسنده‏ است ، مثلا در شرح مثنوی شریف‏ وقتی این بیت را،از حلبة الکمیت ، نقل می‏کند:

انا و انت رضیعا قهوة لطفت‏  

عن العیان و رقت عن مدی القدم‏

 ما بیننا رحم الاّ ادارتها؛

 و الکّاس حرمتها اولی من الرّحم

این ابیات را ترجمه آن می‏آورد:

من و تو بسته‏ایم عهد مدام‏

باده نوشیده‏ایم از یک جام‏

 باده‏ای سالخورده‏تر ز فلک

‏ وز لطافت بسان جان ملک

‏ نزد آن کش نصیبی از ادب است‏

 حرمت می ، قوی‏تر از نسب است

و هیچ یادآوری نمی‏کند که گوینده کیست.پیداست که ترجمهء منظومی است که به هنگام‏ نگارش به ذهنش رسیده است و بر کاغذ نوشته.با اینهمه بسیار استادانه و دلپذیر است و خاطرهء زیباترین ابیات اوحدی مراغی و حتی سنایی غزنوی را در ذهن خواننده بیدار می‏کند.نمونه‏های‏ بیشتری از این شیوهء کار او را در مقالهء«قدیم‏ترین اطلاع از زندگی خیّام»می‏توان دید.

نثر او،در قلمرو نثر معاصر،از سخته‏ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است.نثری‏ زنده،پویا،با مجموعهء متنوعی از ترکیبات و مفردات و ساختارهای نحوی جاندار شعر و نثر قدما،که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته و به گونه طبیعی،در متن این سادگی و روانی، حضور یافته است،با اینهمه کوچک‏ترین نشانه‏ای از صنعت در آن راه ندارد.

تا آنجا که من استنباط کردم و در یان امر به مناسبت پیوندی که با شعر دارم بیش از هرچیز دیگر کنجکاو بودم:فروزانفر در قلمرو شعر معاصر،تنها بهار را می‏پسندید و تا حدودی ادیب‏ پیشاوری را،دیگران را«دوستانه»و در محافل ، «مشافهة» می‏ستود و یا«در خلال اخوانیّات» و از طریق«تعارف‏های متقابل».خوب به یاد دارم که شادروان دکتر صورتگر ازین خوی و خصلت‏ فروزانفر،سخت دل‏آزرده بود و با خشم می‏گفت:بدیع الزّمان یکبار به من نگفت شعرت خوب‏ است،همیشه می‏گوید:«جناب آقای دکتر صورتگر،مرد موجّهی هستند!» فروزانفر،به همین‏ مناسبت‏ها و به دلیل درخشندگی بیش از حدّی که در قلمرو تدریس و تحقیق داشت همواره‏ محسود مدّعیان بود.دشمنان بسیار برای خویش پرورد دشمنانی که حتّی سالها پس از مرگش، کینهء خویش را نسبت به او فراموش نکردند.او رفت و آنان نیز در پی او،رفتند و می‏روند.

آنچه از فروزانفر می‏ماند تحقیقات بی‏همتای عرفانی و ادبی اوست و سپس نثر شیوا و استورای که حامل این تحقیقات است و آنگاه در مرحلهء پایانی،آثار منظوم او،آثاری که به هیچ‏ روی نشاندهندهء آن استعداد بیکرانه و نبوغ شگفت‏آور نیست.با دریغ و درد باید گفت ای کاش‏ این سلسلهء ترتیب واژگونه می‏شد و بجای یک بهار،دو بهار می‏داشتیم.


تهران،دیماه 1367.

 

  • امیر حسین داودوندی

نظرات  (۱)

سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی